پارت ۱۱

531 86 5
                                    

€ لطفا همراه من بیاید مطمئنا قصد اسیب زدن بهتون را ندارم
تهیونگ و جیمین کمی بهم نگاه کردن تا اجازه و اطمینان را برای همراهی مرد از هم بگیرن بعد هم دست هم را گرفتن و همراه مرد رفتن ..
کوک اما چمد لحظه به خاطر بد شدن حال بک حواسش از اون دو پرت شد و وقتی دوباره به محلی کع نشسته بودن نگاه کرد ندیدشون کمی نگران شد اما با گفتن اونا که بچه نیستن به خودش بیخیال شد و به چانبک پیوست ...
ته و جیم اما الان مقابل در اتاقی ایستاده بودن و منتظر مرد همراشون بودن که برای گرفتن اجازه وارد اتاق شده بود .. البته که اون دو هیچ نظریه ای درمورد اینکه چرا مقابل دفتر رئیس ان نداشتن فقط منتظر بودن که ببینن قراره چه اتفاقی بیافته ..

○ یونگی پس چرا نمی....

حرف جیهوپ هنوز تمام نشده بود که فردی که یونگی مسئول اوردن پسرا کرده بود با عجله وارد اتاق شد ..

£قرباااان قربان
مرد همینطور که نفس نفس میزد سعی در حرف زدن کرد
اماطاقت جین تمام شد و با عصبانیت غرید
$بگو چی شده تاهمین جا تکه تکه ات نکردم لعنتی
بادیگارد که به وضوح از لحن یکی از اربابانش ترسیده بود به سختی اب دهانش را قرت داد تا دهان خشکش که نتیجه دویدنش بود را کمی مرطوب کنه شرول کرد..

£ قربان اون دوپسری که بهم گفتید وقتی نزدیکشون شدم همراه مردی رفتن پس دنبالشون رفتم و بعداونا وارد اتاق رئیس بار شدن لی نیم ساعت منتظر بودم که بیان بیرون و وقتی دیگه داشتم از اومدنشوننا انید میشدم دیدم که دومرد وارد اتاق شدن و اون دوپسر را که به شدت زخمی شده بودن و چهره خونیشون به سختی قابل شناسایی بود را کشان کشان از بار بیرون بردن و پشت بار ول کردن و ...

حرفش تمام نشده بود که با صدا شکستن چیزی سرش را بالا اورد تازه متوجه جو به شدت سنگین و ترستاک اتاق شده بود انگار اون چهار مرد که چهرهاشون به شدت از عصبانیت سرخ شده بود و به وضوح رنگ نگرانی را میشد در چشمانشون دید اماده یک قتل آدم بزرگ بودن برای خالی کردن خشمشون بعد چند لحظه سکوت با صداییبه خودش امد ...

@و چیییییی حرفت و کامل بزن تا همینجا جونت و نگرفتم ..
و بازم هم پسر با ترس شروع کرد
£ ومن هم وقتی اوضاعشون را دیدم نگران شدم واقعا وضع خوبی نبود به خاطر به کمک بچها اون دو را به اتاق کناری اور.....

هنوز حرفش را تمام نکرده بود که چهار مرد به سرعت اتاقشون را به مقصد اون دو پسر ترک کردن و اون بادیگارد را با فکراینکه اون دو کی بودن که اینقدر کع اینقدر برای رئساش اهمیت داشتن را تنها گذاشتن ...

جین و جیهوپ اول از همه به سرعت خودشون را به اتاق رساندن و بعد با دیدن صحنه رو به روشون به معنا واقعی کلمه روح از تنشون جدا شد و اگر همسرانشون نبودن معلوم نبود چه اتفاقی براشون میافتاد ...

بیشتر از دو ساعت از رفتن اون دو پسر گذشته بود و کوک ده دقیقه بعد رفتن اونها نگرانی بهش غلبه کرد و تا الان هر جایی که تونسته بود را گشته بود اما اونها نبودن که نبودن حتی چان و بک هم نگران شده بودن همراهیش کردن اما اون دو نبودن در اخر هم با گفتن اینکه احتمالا کار داشتن از هم دیگه به مقصد جایی که میخواستن برن جدا شدن و الان کوک بعد مدتها اتاق خودش بود و روی تخت نرم و گرم خودش اما نمیتونست از فکر زوجی که صاحب افکارش شده بودن بیرون بیاد و اصلا متوجه نشد کی خوابش برد ..

penalty Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang