penalty (تنبیه)
تهیونگ و جیمین زوجی که از بچگی کنار هم عشق را تجربه کردن و در اوج قدرت بزرگ شدن و قراره وارثان پدرانشون باشند و تاج امپراطوری مافیا آسیا و آمریکا را بر سر بزارن ...
اما تو این دنیا قرار نیست همه چیز بر وفق مرادت باشه گاهی یک اشتباه...
@ جیهوپ تو یه چیزی بگو جین که حرف نمیزنه بگو چه خبره .. ○ خ.. ب ● جیهوپپپ با صدای عصبانی یونگی دیگه سکوت و صلاح ندید و ماجرا را براشون تعریف کرد .. کلافه دستی به موهاش کشید نه این امکان نداشت در این چند سال تمام تلاشش و کرده بود که پسرا مثل خودش باشن و شده بودن اما این دیگه زیادی بود مهربونی و بخشش برای پسرا مثل سم مهلک بود .. @ الان کجا ان؟ سکوت کاملا فریاد میزد که نمیدونن @ یونگی زنگ بزن به اون محافظا احمقشون بپرس پسرا کجا ان .. با سر تایید کرد و شماره لیدر محافظا مخفی پسرا را گرفت ₩ بله قربان ●پسرا کجا ان اطلاعات کامل میخوام ₩ قربان اربابان جوان بار بلک مون ان و خب.. با سکوت لیدر اخمی کرد ● خب چییی ₩ ببخشید قربان اما حالشون اصلا خوب نیست ● مراقبشون باش چشم ازشون بر نمیدارید مو از سرشون کم بشه کابوساتون را به واقعیت تبدیل میکنم مطمئن باش ..
بدون گرفتن جواب از طرف پشت خط تلفن و قطع کرد .. ● داریم زیادی سخت میگیریم اونا فقط خواستن کمک کنن و یکم تفریح به خاطر علایقشون تا اینجا همه کار هاشون حتی تعداد لیوان های ابی هم که خوردن طبق برنامه ما بوده دیگه وقتشه خودشون انتخاب کنن ..
حرف های یونگی کاملا درست بودن اونا همه کار های پسرا در کنترل میکردن بدون اینکه پسرا بدونن و شاید زیادی حساس شده بودن .. ○ موافق ام بیاید یه مدت همه چیز را به خودشون بسپاریم و از دور نظارت کنیم $ نهههه من نمیتونم من به هیچ عنوان موافق نیستم تهیونگ تمام زندگی منه نور امیدمه نمیتونم اجازه بدم با افکار دوره نوجوونیش زندگیش را بگردونه ابدااا ..
بعد از حرفش میز را ترک واقعا عصبی بود چرا اونا درکش نمیکردن هانن تهیونگ امید زندگیش بود بدون اون نابود میشد خوب میدونست اگر تهیونگ را به حال خودش رها کنه معلوم نیست چکار کنه همین الانش هم تحت نظرش بود هر روز دردسر جدیدی درست میکرد البته حق داشت نوجوون بود و جینم ناراضی نبود البته تا زمانی که تحت نظرش بود ..
● نامجون تنها کسی که میتونه قانعش کنه تویی مگه اینکه .. خودتم باهاش موافق باشی ...
+ به نظرت زیاده روی نکردیم؟ _ نه اخرین دکمه پیرهنش هم باز کرد و خودش و کنار تهیونگ روی تخت انداخت .. + ام.. _ اما نداره جیمین این موضوع سر کمک ساده ما نیست استقلال ماست + لعنتی نمیخواستم به اینجا بکشههه هنوز نباید به اینجا بکشه باید با سیاست بیشتری جلو می رفتیم که این ماجرا خرابش کرد _ میدونم عزیزم حالا بخواب نیاز به استراحت داریم
○ تهیونگ و جیمین بچه های ساده و احمق نیستن یونگیا اونا تربیت شده توسط خودمون ان میفهمی چرخی زد تا سرش و روی دست یونگی بزاره و اثر حرفاش و توی چشماش ببینه ..
● میدونم عزیزم و حاضرم شرط ببندم اونا فکرایی دارن که ما حتی تصورش هم نمیکنم
نیم ساعتی بود بیدار شده بود کاراش و کرده بود الانم مشغول قهوه اش بود خنده دار بود واقعا ماجرا چرا اینقدر پیچیده و مسخره شده بود و بدتر از همه معلوم نبود مایکل چکار میکنه .. اون و جیمین برنامه نداشتن به این زودی برخلاف پدراشون پیش برن هنوز نه .. و این داشت کار را خراب میکرد ..
با شنیدن صدای در از افکارش بیرون پرد شد و اشپزخونه را ترک کرد این موقع کی میومد اینجا ..
_ اوه بابا لبخند مهربونی به پسر گیجش زد @ منم خوبم تو چطوری ؟؟ هه بیا اینجا کارت دارم به کنار خودش روی مبلی که نشسته بود اشاره کرد ..
_ اتفاقی افتاده؟ @ اممم بزار فکر کنم دستش و زیر چانه اش گذاشت و حالت متفکری به خودش گرفک @ شاید دو تا پسر بد شب خونه را پیچوندن هممم نظرت چیه پسر بد ..؟؟ _ بابااا خنده ارومی کرد میدونست چطور پسرکش و عصبی کنه @ههه خیلی خب اروم .. امم جیمین کجاست میخواستم باهاتون صحبت کنم _ خوابه @ ووو خیلی خب به خودت میگم .. @ تهیونگا تو پسر باهوشی هستی و من نمیدونم چرا مسئله به این کوچکی را اینقدر بزرگ کردید .. _ باب.. @ هیسس بزار ادامه بدم .. @ خب تو و جیمین میدونستید راحت مبلغ مورد نیاز اون مرد و بهش بدید اما اینکار و نکردید دقیقا چرا؟
الان واقعا میباست چی بگه باباش از موضوع مایکل خبردار نبود با وجود اون نمیتونست راحت به اون مرد کمک کنه که دیگه مانع تحصیل مایکل و رسیدن به رویاهاش نشه .. _ خب .. امم انگار پسر دلیلی داشت که نمیتونست الان بیانش کنه و خب نامجون پدر فهمیده ای بود میدونست اگر تحت فشار قرارش بده ممکنه دروغ بشنوه @ ته نمیخوام دروغ بشنوم منتظر میمونم تا الان اصلیتون را بشنوم .. @ الانم مثل یک پسر خوب پاشو برو جیمین و بیدار کن برگردیم عمارت زوودد ..
+ اهههه تهیونگا هنوزم نمیخوای بگی عمو نام چی گفت الان که دیگه هم به عمارت رسیدم هم تو اتاق خودمون ایم .. _ اوکی جیمینا میگم ببی... حرفش را با صدای در قطع کرد نگاهی به ساعت انداخت درسته هر روز این موقع خدمه برای مرتب کردن اتاقشون میان .. بدون توجه به شخص پشت تر با صدای خسته و کلافه اش که انگار صدا مرد ۳۰ ساله شده بود اجازه ورود داد و به سمت کلوز رومشون رفت ..
همینطور که در حال انتخاب لباسش بود به حرفاش ادامه داد.. _ خب جیمینا داشتم میگفتم بابا صبحی که اومد ازمدن دلیل میخواست اما چیزی نگفتم نتونستم دروغ بگم و مطمئنم منتظر جوابه ونمیتونیم معطلش کنیم به نظرت چه کنیم؟؟ به نشنیدن جوابی از جیمین متعجب شد اخرین دکمه پیرهنش را هم بست و از اتاق خارج شد تا دلیل سکوت جیمین را بفهمه.. _ چرا جواب نمی... با دیدن شخص مقابلش دهنش باز موند و حرفش و خورد دقیقا مایکل اینجا چه غلطی میکرد ...
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
هااای گایز .. حالتون ؟؟
وااای نمیدونید من از دیروز همش دارم با یاد اوری خونع اعضا به خصوص کوک از خنده غشششش میکنم لایو عصری کوک هم که نگم ...