پارت ۱۵

469 74 8
                                    

جانگکوک با عصبانیت تلفنش را روی مبل پرت کرد و نفس عمیقی کشید تا کمی اروم بشه اما نشد و اینبار به موهاش چنگ زد .. دیگه جایی نمونده بود زنگ بزنه و نرفته باشه هرجا فکر میکرد رفته بود هتلها بیمارستانها و .... اخه اون دوتا کجا بودت حتی چانبک هم دیگه واقعا نگران شده قراره بود فردا برگردن پایگاه و اگه اون دوتا نمی امدن قطعا به ضررشون تمام میشد کمتر یک ماه دیگه دوره اموزشیشون تمام میشد و تو این موقعیت قطعا ناپدید شدنشون خیلی روی تحصیلشون تاثیر داشت اونا خیلی تلاش کرده بود ان از این گذشته نگران بودن که نکنه اتفاقی براشون افتاده باشه اونطوری که کوک میگفت بعد اینکه همراه یک مرد ترسناک رفتن دیگه غیب شدن و هیچ ردی ازشون پیدا نکردن با یاد اوری ایم موضوع فکری به ذهنشون رسید چانبک بهم نگاهی انداختن و وقتی از تصمیم هم مطمئن شدن لب گشودن ...
= کوک تو بار هم گشتی
با این حرف کوک نگاه درمانده اش را بالا اورد و نگاهی به چان کرد چرا خودش حواسش نبود اههه واقعا عصبی شد تمام این مدت همه جا گشته بود جز صحنه جرم سریع تلفنش را از کنارش برداشت و ایستاد ...
×نه نهههه من چرا تا الان به فکر نرسیده
و فورا به سمت در خروج اپارتمش حرکت کرد چانبک هم به تبعیت از اون همراهیش کردن در را با خواهرش تماس کرد اما پاسخ نداد و بی قرار تر شد ...
بالاخره به مقصد رسیدن و با عجله از ماشین پیاده شدن و به سمت ورودی حرکت کردن همه چیز عجیب بود به طرز باورنکردنی ای سکوت بود این سکوت برای همچین جایی اون هم این وقت شب غیرقابل باور بود و موضوع دیگه ده ها بادیگاردی بودن که روبه روی ورودی ایستاده بودن امشب انگار خبری بود چون امنیت به شدت بالا بود حتی وقتایی که ادمای خیلی مهم می امدن فوقش ۳ یا ۴ تا بادیگارد بیشتر میشد البتع اون شبی که صاحب بار امده بود هم تعداد در همین حد بود اما امشب انگار امنیت بیشتر بود ...
سه پسر که صحنه مقابلشون را دیدن مطمئن شدن کع اگر هراتفاقی هم بیافته قرار نیست اجازه ورود را پیدا کردن پس به جانگکوک گفتن به جای ورود بهتره خواهرش را خارج کنه تا با اون صحبت کنن جانگکوک هم دوبارع با خواهرش تماس گرفت و درکمال تعجب اینبار جواب داد ...
! چی میگی کوک اینقدر تماس میگیری کار دارم متوجخ ای زودتر حرفت را بزن
×جنی خیلی کار مهمی دارم میشه بیای بیرون خیلی مهمه لطفا خواهری
جنی که لحن مظلوم و غمگین برادرش را شنید نتونست نه بگه اما اون یکبار امشب قصد خروج داشت واجازه نداده بودن بهش پس کار سخت میشد
!اوکی ولی امشب به هیچکس کارکنان اجازه خروج نمیدن پس  بیا درپشتی تا ببینم متونم از اونجا خارج شم یا نه تا نیم ساعت دیگه اگر نیامدم برو چون موفق نشدم پس منتظر نمان ...
کوک باشه گفت و همراه چانبک به طرف محل قرار همیشگی خودش و خواهرش رفتن خیلی وقتا اونجا هم را میدن گاهی هم قایمکی از اونجا وارد بار میشد ...

کم کم داشت نیم ساعت میشد و اون سه پسر کلافه تر این اخرین راه بود اگر موفق نمیشدن دیگه نمیدونستن باید چکار کنن همینطور که غرق افکارشون بودن با صداجنی به خودشون امدن و بع طرفش برگشتن ..
! ببخشید پسر طول کشید .. خی بگید ببینم چی شده
همینطور که داشت روی کامپوت ماشین مینشست گفت و منتظر بهشون نگاه کرد
بالاخره جانگکوک به حرف امد ..
× جنی دوستای مارا یادته اون دوتا که باهم بودن تهیونگ و جیمین
جنی با کم فکر یادش اومد بشکنی زد
!ارعهه مگا میشه اون دوتا الهه زیبایی را فراموش کنم حیف که لیسا را دارم وگرنه بیخیالشون نمیشدم خب حالا چی شده
پرسید و نگاه برادرش کرد و چشم غره اش را به یک ورش گرفت
×از شبی که اومدیم بار غیب شدن نمیدونم کجا ان اونشب یک با لباس بادیگاردهای بار اومد دنبالشون و بعد دیگه ندیدیمشون .. چیزی نمیدونی جنی خیلی نگرانم
جنی به چهره اشفته برادرش نگاه میکرد اما در افکارش غرق شده بود یاد حرفای یکی از همکاراش افتاده بود که اون شب دیده بود محافظ شخصی رئیس لی دو پسر زیبا را همراهش به دفتر رئیس برده بود بعدش با اوضاع داغون که به سختی نفس میکشیدن از بار خارج کرده اون گفته بود که صورت پسرا پر از خون بوده و به سختی میتونستن با اون وضع تا صبح زنده بمونن ... اما یعنی اون پسرا دوستان برادرش بودن این موضوع را چطوری بهشون میگفت برای اولین بار از استرس دستاش یخ زده بودن
چطوری باید الان به برادرش میگفت که ممکنه دوستانت مرده باشن خوب برادرش را میشناخت با حال الانش قطعا با این خبر نابود میشد پس نباید چیزی میگفت باید در این مورد تحقیق میکرد و وقتی کامل ته ماجرا را دراورد به برادرش میگفت الان وقتش نبود ...
!خب یکی از بچها با مشخصاتی که تو میگی دیده بودشون اونا پیش رئیس لی رفتن و بعدش بار را ترک کردن ...
سه پسر متعجب شدن اخه اون دو با رئیس بار چه کار داشتن
÷خب ما میتونیم الان رئیس را ببینیم باید باهاش صحبت کنیم ..
چان و کوک هم حرف بک را با سرتکات دادن تایید کردن
!متاسفانه نمیشه
×اونوقت چرا  ؟
کوک دست به سینه پرسید و منتظر جواب ماند
!اولا اینکه عمرا اگر بتونید امشب وارد بشید بیرون را که دیدید داخل دوبار از بیرون محافظ هست دوم...
=اونقت چرا امشب اینقدر امنیت بالاست
حالا سه پسر کنجکاویشون بر نگرانی غلبه کرده بود و منتظر پاسخ بودن
جنی هوف کلافه ای کشید و ادامه داد
! کوک دوستاتم مقل خودت بی ادب ان دیگه وسط حرفم نپرید
=شرمنده ..
چان اینبار با شرمندگی عذرخواهی کرد و جنی با تکان دادن سرش شروع کرد ..
! اوکی خب امشب صاحب بار امده و اینبار پسرش هم همراهشه میفهمید یعنی امشب پسران ارباب کیم و مین همراهشونن نپرسید که اسمشون چیه نمیدونم فقط شنیدم به وی و جی مشهور ان و اینکه چهره اشون راهم ندیدم شنیدم ارباب کیم و مین خیلی روی محافظ از خانوادشون حساس اند مخصوصا پسرانشون نه تنها اونها بلکه همسرانشون هم همینطور اند در کل شنیدم اون دوتا پسر جوری توسط اون چهار مرد محافظت و پشتیبانی میشن که حتی فکرش هم نمیکنید اهان و شنیدم قرارع به زودی باهم ازدواج کنن و واقعا عاشق هم دیگه ان امشب هم اینجا ان و همینطور که میبینید کسی اجازه ورود یا خروج نداره حتی برای پذیرایی هم مدیر فقط اجازه ورود به مکانشون را داره وقتی هم وارد شدن علاوه بر محافظایی که اطرافشان بودن اجازه ندادن هیچکس حتی سرش را بالا بگیره ..
جنی خودش را روی ماشین بالا تر کشید و ادامه داد
!اههه خیلی دلم میخواست حداقل یکبار ببینمشون قطعا خیلی جذاب ان مقل پدرانشون وااای فکرش را کنید پدران به این جذابی پسراشون چه خواهند بود اوففف ...
و حرفش و با ذوق تمام کرد
سه پسر به فکر فرو رفتن مگه چقدر فرزندان یک خانواده میتونن برای خانوادشون مهم ک با ارزش باشن این واقعا زیادی بود اما الان مسئله مهم اون  پسران نازپروردع نیستن بلکع ته و جیم اند ..

×خب مدیر چی
بالاخره برگشتن سر موضوع اصلی
! دوم هم اینکه واقعا با خودتون چی فکر کردید که فکر میکنید مدیر لی را ببینید هااللللن ..اوفف احمقا در ضمن حتی اگر بتونید وارد بشید مدیر و نمی بینید
هرسه گیج شدن یعنی چی حرفش
÷ متوجه نمیشم نونا
! ایگکوووووووو از نونا گفتنت خوشم اومد
و محکم لپ بک را کشید البته که چان حسودی کردم ولی الان وقتش نبود
! امم خب از همون شب لی هم گمشده و الان جایگزین  شده و هیچکس هم از ماجرا خبر نداره
و بازم اون سه به بن بست خوردن ...








اوفف احمقا در ضمن حتی اگر بتونید وارد بشید مدیر و نمی بینید هرسه گیج شدن یعنی چی حرفش÷ متوجه نمیشم نونا ! ایگکوووووووو از نونا گفتنت خوشم اومد و محکم لپ بک را کشید البته که چان حسودی کردم ولی الان وقتش نبود ! امم خب از همون شب لی هم گمشده و الان ج...

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

هاااای گایز شبتون خوش ...
اینم پارت جدید  🥱🥱 خسته ام اما بازم نوشتم پس امیدوارم لذت ببرید ...

penalty Où les histoires vivent. Découvrez maintenant