با دیدن جیمین در این شرایط که کلی دستگاه بهش وصله دوست داشت میمیرد اون پسر مهربون جاش اینجا نبوده و نیست ..
با سوزش دستش نگاهش و به پرستاری داد که داشت به ارومی سرمش را در میاورد بالاخره غر زدناش جواب داد و موفق شد راضی شون کنه از شر اون سرم لعنتی خلاص بشه ..
به اطرافش نگاه کرد نمیدونست سی سی یو هم اتاق وی ای پی داره تو فیلما که اینطوری نبود ..
پوزخندی به افکارش زد تازگیا زیاد زندگیش را با فیلم ها مقایسه میکرد حق هم داشت انگار زندگیش یه فیلم اکشن و انگست بود که تا چند ماه پیش تراژدی هم بود اما حالا با اینکه کنار بدن کم جون جیمین نشسته بود مطمئن بود اخر زندگیش تراژدی نیست ..با شنیدن صدای بسته شدن در متوجه شد بالاخره با جیمینش تنها شده و حالا میتونه باهاش کلی درددل کنه بالاخره ..
به ارومی دست جیمین و تو دستش گرفت و بوسه ای به دست معشوقه بیمارش زد ..
× دلم تنگ شده برات جیمینا دلم تنگه خنده هاته تنگه اون چشمای قشنگت وقتی میخندی تنگ غرغرات و بیشتر از همه تنگ اغوشت تنگ بوی تنت ..لباش داشت میخندید اما چشماش بارونی بود و اجازه نمیدادن چشمای دلتنگش به خوبی در این صورت زیبا غرق بشن .. با دست دیگه اش که همون دستی بود که به تازگی از شر سرم خلاص شده بود و کمی میسوخت اشکاش را پاک کرد و سوزشش بیشتر شد ..
× الان نباید به جای اینکه روی این تخت لعنتی باشه مثل یک ددی جنتلمن ببی لوست و بغل میکردی و با قربون صدقه رفتنش بیشتر لوسش میکردی اقای مین ..
_ خب چرا من اینکارا نکنم ..
با شنیدن صدای بمی کنار گوشش ترسیده کمی از پرید ..
× هییی تهیونگا ترسیدم ..
_ نوچ نوچ جیمین ددیه بعد من فقط تهیونگا ام هیی این عدالت این بیبی لوس من ..ضربه ارومی به شونه تهیونگ زد
× پسره ای حسووود
تهیونگ از روی مبلی که نشسته بود بلندش کرد و بعد نشستن خودش کوک را هم روی پاش نشوند ..
× دیگه نمیتونم صبر کنم تهیونگ سخته دیدنش در این حال
_ میدونم عزیزم میدونم ماه من منم دلتنگم اما فعلا باید صبر کرد فقط صبر عزیزکم ..
بیشتر خودش را به آغوش ته جا داد
× کار کی بود؟
_ هه ادمای احمق
× باهاشون چه کردی؟
_ من که همش اینجا بودم اما عمو یونگ و بابا نام بهشون رسیدگی کردن ..
× اوههه ترسناک شد ..هر دو سکوت کردن و نگاهشون را به تیکه گمشده پازل قلبشون دادن ..
با تکون خوردن اروم انگشت جیمین هر دو وحشت زده میخندیدن و زنگ پرستاری را زدن ..انگار قرار بود پازلشون کامل بشه ..
یک هفته بعد ..
+ وااای دیگه کافیه نمیکشم دیگه نههههه
× هیس پسر بد
و دوباره قاشق پر از سوپ را به طرف دهان جیمین برد
× بگو آآآااااا
+ اههه مسیح نجاتم بد
با حالت زاری گفت و دهنش و به اجبار برای اخرین لقمه ظرف پنجم سوپ امروزش باز کرد ..$ هی هی بانی زشت پسرکم و اذیت نکن ..
انگار مسیح صداش را شنیده بود که عمو جین و برای تجاتش فرستاده بود ..
+ وااای وااای عمو جونم ورد واید هندسام ترینم به موقع اومدی فرشته نجاتم وااای عمو جونم ..
$ همه اینایی که گفتی درسته اما چی میخوای پسرکم که بالاخرع چشمات را روی واقعیت باز کرده و به وجود هندسامم پی بردی ..بعد گفتن اخرین کلمه با غرور خاصی روی مبل مقابل اون دو نشست ..
+ مسیح غلط کردم فرشته نجات نمیخوام این شیطانه
$ چیزی گفتی جیمینی
ابرویی بالا انداخت و با باحالت ترسناکی که جیمین را وادار به قورت دادن اب دهانش کرد پرسید ..
+ چیی هاان نههه فقط از مسیح به خاطر داشتنت تشکر کردم
با لبخند ضایعی جواب داد و نگاه دردمندش و به ظرف خالی پنجم داد ..هااای گایز احوالتون ؟؟
![](https://img.wattpad.com/cover/302707450-288-k580644.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
penalty
Боевикpenalty (تنبیه) تهیونگ و جیمین زوجی که از بچگی کنار هم عشق را تجربه کردن و در اوج قدرت بزرگ شدن و قراره وارثان پدرانشون باشند و تاج امپراطوری مافیا آسیا و آمریکا را بر سر بزارن ... اما تو این دنیا قرار نیست همه چیز بر وفق مرادت باشه گاهی یک اشتباه...