[ 𝑁𝑜𝑡𝑒 47 ]

1K 215 281
                                    

روز پر مشغله‌ای رو سپری کرده بود و مکالمه‌ای که بین خودش و چان رد و بدل شده بود هم به درگیری های ذهنیش اضافه کرده بود.
فلیکس حس می‌کرد نیاز داره دوباره تایید چان رو بشنوه و مطمئن باشه که اون، از دستش دلخور نیست. بخاطر افکار زیادش مغزش سنگین شده بود و دلش می‌خواست هرچه سریعتر به خونه برگرده و استراحت کنه.

لپتاپش رو توی کیفش گذاشت و میزش رو مرتب کرد. همه چیز برای ترک کردن اون اتاق فراهم بود اما تا ویلچرش رو از میز دور کرد، در اتاق زده شد و کمی بعد، هیونجین وارد شد.

با دیدنش حس می‌کرد حس بهتری نسبت به چند دقیقه‌ی پیش داره. هرچی بیشتر این مرد رو می‌دید، احساسات چهار سال پیشش بیشتر خودشون رو نشون می‌دادن و فلیکس حس می‌کرد برای پذیرفتن هیونجین توی زندگیش، آماده‌ است.

پسر مو بلوند با لبخند نزدیک شد و با دیدن فلیکسی که وسط اتاق روی ویلچرش نشسته بود، سمتش رفت و روی موهاش‌رو بوسید. فقط چند ساعت چهره‌ی معشوقش رو ندیده بود اما حس می‌کرد از شدت دلتنگی داره فرو می‌پاشه..
بوییدن عطر تن فلیکس، تمام خستگی اون روز از تن هیونجین بیرون کشید. دلش می‌خواست اون رو به اغوش بکشه و ساعت‌ها میون بازوهاش فشار بده، اما پسرکش خسته بود و این رو می‌شد از چشم‌های سرخش فهمید.

- روزتون چطور گذشت رئیس لی؟

در حالی که موهای پرپشت و نقره‌ای رنگش رو نوازش می کرد، گفت و فلیکس خمیازه ای کشید.

- آه... توقع داری بگم خوب؟ نه! طبق معمول، دست و پنجه نرم کردن واسه سرپا نگه داشتن این میراث بزرگ، فقط داره بیشتر من‌رو از پا در میاره!

- ماه من، به‌خوبی متوجه شدم که چقدر خسته و پریشونی... می‌خوای هرچه سریعتر بری خونه؟

- فعلا دوست دارم چند دقیقه‌ای رو باهم بگذرونیم آقای هوانگ. می‌تونیم؟

هیونجین یکی از دست‌های فلیکس رو بالا آورد و با لبخند، پشتش رو بوسید. لطافت دست‌های معشوقش به نرمی یک گلبرگ بود و بوی بهشت می‌داد. ای کاش می‌تونست هرچه سریعتر این دستهارو مالِ خودش بکنه!

- قطعا رئیس لی. من اینجام، واسه‌ی شما!

- خوبه، حالا تو بگو... روز خوبی رو گذروندی؟

- همینطور که خودت گفتی کارهای شرکت خسته کننده ان اما من یه انگیزه دارم و اون، بودن کنارِ توئه. ای کاش بدونی چه انرژی مثبتی از خودت ساتع می‌کنی!

فلیکس لبخند ریزی زد اما چیزی نگذشت که به سرعت توسط هیونجین از ویلچرش جدا شد و وقتی به خودش اومد، متوجه شد روی میزِ کارش گذاشته شده، در حالی که خودش رو وسط پاهاش قرار داده و یه دستش، تکیه گاه کمرشه.
هیونجین با دست آزادش گونه‌ی مثل برگ گلِ فلیکس رو نوازش کرد و به صورت بی نقصش خیره شد.
از این فاصله‌ی کم بینشون لذت می‌برد چون می‌تونست باز هم از نزدیک، گرد ستاره‌ای که روی گونه‌ی پسرکش پاشیده شده رو ببینه و روی اونهارو ببوسه.

𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]Where stories live. Discover now