3

6.8K 899 173
                                    

متعجب به برادرش خیره شد
_یعنی چی من به جای تو برم؟

تهیونگ روی بکهیون لش کرد و گفت: منظورم واضح بود تو با مامان میری من میمونم پیش بابا

_اخه برای چی؟

اینبار ریوجین دستش و گرفت و گفت: نمیخوای یه مدت با من زندگی کنی؟

با نگرانی از ناراحت کردن مادرش با هر دو دستش محکم دستش و گرفت: نه مامااان اینطور نیست فقط نمیفهمم برای چی به جای تهیونگ باید بیام؟ چراون باید اینجا بمونه؟

+چون من به جای تو میرم مدرسه و تو به جای من

با ترس پرسید: به جای من بری مدرسه؟
سرش و تند تند تکون داد
_نه نه من اجازه نمیدم اونا بهت اسیب میزنن

تهیونگ از جاش بلند شد و روبه روی داداشش نشست
+نترس هیونگ تو باید نگران اونا باشی نه من

تمین دستاش و قاب صورت تهیونگ کرد و گفت: اونا خطرناکن تو لجبازی کلت باد داره کار دست خودت میدی من میترسم

_هیونگ میدونی که من اگه بخوام کاری و بکنم کسی نمیتونه جلوم و بگیره؟

کلافه چشماش بست نگرانش بود از طرفی هم خوشحال بود تهیونگ قرار نبود تو این وضعیت به حال خودش ولش کنه

_قبوله ولی بهم قول میدی مواظب خودت باشی؟

تهیونگ خندید و گفت: من که قول میدم ولی توام قول بده رفتی اونجا نرینی تو کارنامه تحصیلیه مناااا...!

تمین هم خندید و ضربه ای به پیشونی تهیونگ زد
_احمق من خیلی از تو باهوش ترم این قولیه که تو باید ب من بدی

+نکته ظریفی بود فراموش کرده بودم



همه چیز اماده بود ریوجین نگاهی به دوتا پسرش که الان دقیقا شبیه سیبی بودن که از وسط نصف شده بودن کرد

تمین دستی بین موهای تهیونگ برد و گفت: ولی موی سبز خیلی بهت میومد

تهیونگ غرغری کرد: اگه اون بابای زورگوت روی رنگ مو حساس نبود عمرا اگه رنگش و عوض میکردم

تمین با غم گفت: ولی اون بابای توام هست

چشمی چرخوند که ریوجین کنارش ایستاد
_تمین راست میگه تو قراره کنارش زندگی کنی اینقد مقابلش گارد نگیر اون خیلی باهوشه تمینم خیلی پسر حرف گوش کنیه سعی کن باهاش کنار بیای وگرنه زود لو میری

_حواسم هست

فقط ریوجین میدونست تهیونگ تا چه حد از پدرش متنفره، جلو رفت و پسرش و در اغوش گرفت و اروم کنار گوشش زمزمه کرد: عزیزه دلم پسر شجاع مامان دلم برات تنگ میشه هرشب باهات تماس میگیرم نکنه بی جواب بذاریا دیوونه میشم باهات حرف نزنم.. مواظب خودت باش میدونی که جونم به جونت بنده مگه نه؟

Who are you?Where stories live. Discover now