پلکی زد و به فضای سفید بالای سرش خیره شد زمان زیادی طول نکشید که تمام اتفافات و بخاطر بیاره...با نگرانی سر جاش نشست که درد بدی توی سرش پیچید چشماش و روی هم فشرد و سرش و پایین گرفت با وجود فضای اتاق و سرمی که به دستش وصل بود حدس زدن اینکه الان تو بیمارستانه و به احتمال زد جونگکوک هم همینجا تو یکی از اتاق ها باشه براش سخت نبود..!
بی توجه به درد سرش با نگرانی که کل ذهن و تنش و درگیر کرده بود سرم و بی توجه به خونی که از رگش جاری میشد کند و با وجود سرگیجه کمش از تخت پایین اومد... از اتاق بیرون رفت به امید دیدن اشنایی اما کسی اون اطراف نبود لحظه ای صبر کرد تا اون مقدار کم سرگیجه هم از بین بره با شفاف شدن دیدش به قدم هاش سرعت داد.. پرستار بخش با دیدن چهره اشناش فوری سمتش رفت و بازوش و گرفت
_دکتر کیم کجا میری؟هنوز حالت خوب نشده!تهیونگ با دیدن چهره ی اشنای پرستار بخش مضطرب لب زد: الینا جونگکوک کجاست؟
دختر با گیجی بهش زل زد که باعث شد تهیونگ برای لحظه ای شک کنه... نکنه جونگکوک اینجا نبود؟!
+اون تیر خورده بود!
دختر با یاداوری مردی که ساعتی قبل به اجبار اون دلال عوضی به اتاق عمل منتقل شده بود نفسش و با حرص بیرون بیرون داد گفت: اونو میگی؟ تا جایی که میدونم تو اتاق عمل بود نمیدونم عملش تـ... دکتـــــــــــر کیم
با گیجی به تهیونگی که به سرعت سمت اتاق عمل میرفت نگاه کرد
تهیونگ بی توجه به سمت اتاق عمل میدوید که محکم به جسمی برخورد کرد دستاش و روی سر دردمندش گذاشت و با بلند کردن سرش قصد عذرخواهی داشت اما دیدن فرد مقابلش باعث شد متعجب قدمی به عقب برداره
+اجوشی!ژنرال با دیدن وضعیت پسر با نگرانی قدم عقب رفتش و جبران کرد.. دستاش و دو طرف بازوهاش گذاشت و پرسید: چه اتفاقی افتاده پسرم؟ حالت خوبه؟
تهیونگ که با دیدن مرد دلشوره و دلتنگی بیشتری نسبت به جونگکوک پیدا کرده بود بغض کرد و لب زد: اجوشی.. شما کی اومدین؟
_دیشب وقتی جونگکوک گفت مکان عوض شده و نقشه ها درست پیش نمیرن با اولین پروازی که ممکن بود خودمو رسوندم اما گفتن بیمارستانین.. چیشده تهیونگ؟
تهیونگ که فهمید مرد چیزی از زخمی شدن جونگکوک نمیدونه اب دهنش و قورت داد و گفت: دنبالم بیاین!
این جمله و استرسی که تو صورت و حرکات تهیونگ موج میزد باعث بالا رفتن تپش های قلب مرد شد...با تمام وجود از خدا میخواست حدسش اشتباه بوده باشه و اتفاقی برای پسرش نیوفتاده باشه اما نزدیک شدنشون به اتاق عمل و دیدن هرکسی اونجا ب جز پسرش تایید محکمی روی تمام افکارش بود
کای که اولین نفر تهیونگ و دید با حرص جلو اومد و گفت: برای چی از جات بلند شدی هنوز پنج دیقه نیست تنهات گذاشتم تــ..

YOU ARE READING
Who are you?
Action☆ "جونگکوک: این سرگرمی جدید جذابه.. ازش خوشم میاد یونگی:بنظرم اصلا به عنوان سرگرمی بهش نگاه نکن اینی که من میبینم کم کم هممون و تبدیل به سرگرمی میکنه...! " [تهیونگ برای گرفتن انتقام برادر دوقلوش از موقعیت خوبه درس خوندن توی امریکا میگذره و وارد مدرس...