42

7.7K 946 352
                                    


☆☆

تب سنج و مقابل چشماش گرفت با دیدن درجه بالای تبش هوفی کشید بدنش داغ و کرخت بود و این کلافش میکرد سرگیجه و سر درد داشت دستاش و روی سرش فشرد شاید کمی از دردش کم شه اما کاملا بی تاثیر بود

تشنش بود و حتی توان راه رفتنم نداشت میخواست گوشیش و برداره اما لرزش دستش مانع بود همه ی علائم یکجا خودشون و نشون داده بودن.. تهیونگ حس میکرد داره از پا در میاد، حس میکرد توی اون لحظه نفس کشیدن هم براش سخته به هر زحمتی بود گوشیش و توی دستش نگهداشت باید با مادرش حرف میزد ممکن بود این اخرین بار باشه... چندبار سرش و تکون داد تا تاری دیدش کمتر شه شماره مادرش و گرفت ولی جواب نداد و رفت روی پیغام گیر اینبار شماره چانیول و گرفت

_جانم تهیونگ؟ خوبی؟

به سختی لب باز کرد: مامــ.مامانم کجاست؟

صداش به قدری اروم بود که چانیول متوجه نشد

_چی ؟

نفس عمیقی کشید و بلند تر گفت: ماماانم

_مامانت چی تهیونگ؟ ریو اینجاست ولی چرا اینجوری حرف میزنی؟ حالت خوبه؟

+مامانم...حر.حرف بزنم

_تهیونگ جونم داره درمیاد چته عزیزم؟ کسی پیشت نیست؟

+نه..خوبم نگراان نبااش

ریوجین که از چیزی خبر نداشت با حرفای چانیول حس میکرد کسی قلبش و تو مشتش فشار میده به زور گوشی و از دست چانیول بیرون کشید و نگران گفت: تهیونگ چیشدی؟ اتفاقی افتاده؟

+دلم.. برات تنگ شده.. مامان

ریوجین که به زور صداش و شنیده بود به چانیولی دست و پاش و گم کرده بود نگاه کرد و تقریبا همه چی دستش اومد بغض کرد و جواب داد: منم دلم برات تنگ شده عشق مامان چرا بهم نگفتی؟

تهیونگ دیگه نمیتونست جواب بده چند بار نفس عمیق کشید و تو این فاصله ریوجین چند بار با گریه صداش زد

+مامان..گریه نکن.. حا.لم خوبه

_نفست درنمیاد...چیکار کردی با خودت

+برام..حرف..حرف.. بزن..میخوام صداتو..بشنوم!

_چی بگم دردونه ی مامان چی بگم قربونت برم...پسر من قویه مگه نه؟پسره من بخاطر مامانش همه کاری کرده این کارم میکنه تحملش میکنی مگه نه؟ قرار نیست مامان و تنها بذاری تهیونگ میدونی که همه دارایی زندگیمی اره؟ گوش میدی به من؟ تهیونگ.. تهیونگ یه چیزی بگو...تهیــونگ؟

.
جونگکوک مجبور بود به عنوان فرمانده پایگاهی که اولین مورد این ویروس و گزارش داده به همه چی رسیدگی کنه مخصوصا دانشجو هایی که وارد پایگاه شده بودن و خانواده هایی که مضطرب پشت درهای بسته پایگاه منتظر جواب ازمایش بچه هاشون بودن  وظیفه اروم کردن اونها به عهده جین و جونگکوک بود..اونها این اتفاق و از چشم جین میدیدن... جه هی که اعتراض پدر خودش و دیده بود کنار اون دونفر ایستاد و رو به پدر خودش که با فاصله از در پایگاه ایستاده بود گفت: بابا چی داری میگی؟ مگه اقای کیم خبر داشت چه اتفاقی قراره بیوفته؟ مگه اصلا خوده شماها میدونستین چی میشه؟ اتفاقیه که افتاده مقصرش نه معاون کیمه نه فرمانده جئون...پسر اقای کیم مبتلا شده بنظرم اصلا انصاف نیست تو شرایط بدی که براشون پیش اومده ایشون و مقصر اتفاقی که توش نقشی نداشتن بدونید و سرزنششون کنید لطفا اروم باشید خطری مارو تهدید نمیکنه!

Who are you?Where stories live. Discover now