6

6.6K 833 241
                                    

_تو که من و فراموش کرده بودی!!

با همون جدیت گفت: درسته.. من نمیدونم عاشق چیه تو شده بودم اما این فراموشی به نفع من بود اینبار با چشمای باز انتخاب میکنم

جونگ کوک خنده حرصی کرد و گفت: اینطوریه؟؟

چشماش و بست و سرش و تکون داد
+اره عزیزم دقیقا همینطوریه

_جونگ کوک انگار واقعا همکلاسیت از درس برات جذاب تره

نگاهش و از تهیونگ گرفت و به خانوم هان داد
_میتونه باشه...!

.

دم در کلاس منتظر سهون بود که همون دختری که دیروز جلوش و گرفته بود کنارش ایستاد و ابمیوه تو دستش و روی کفش مارک تهیونگ خالی کرد و با خنده رو عصابی سمت صندلی جونگ کوک رفت .. تهیونگ که تا اون لحظه به کفشای مورد علاقش خیره بود اروم سرش و بلند کرد و با نگاه وحشیش دنبال دختر گشت .. جونگ کوک دست به سینه به صندلیش تکیه داد و مشتاق به عکس العملش نگاه کرد البته نه فقط اون هرکسی که تو کلاس مونده بود منتظر حرکتی از جانب پسری شد که تو همین دوروز عامل هر سر و صدایی داخل و خارج از کلاس دوم بود

قدماش و اروم به سمت دختر برداشت ازنجش و گرفت و سمت خودش برش گردوند در حالی که سعی میکرد عصبانیتش و کنترل کنه به چشمای دختر زل زد و گفت: پاکش کن

دختر از نگاهش ترسید اما به روی خودش نیاورد (کاور و از دست ندین)

ولی نظر جونگکوک این نبود...!
موهایی که بخاطر خوابیدن طولانی حالتش و از دست داده بود و روی چشماش ریخته بود، چشم هایی با رگه های قرمز و حالت خمار و درنده..این جذابیت خالص بود...!

تهیونگ سرش و خم کرد تا هم قد دختر بشه
+ببین من الان نه عصاب دارم، نه حوصله، نه سلامت روان نه عفت کلام. رو مخ من راه نرو عین بچه ادم این گندی که زدی و پاک کن

هه جین عقب عقب رفت و گفت: حقت بود پاکش نمیکنم میخوای چیکار کنی؟

دستش و به کمرش زد و با حرص هوفی کشید که موهاش از روی چشمش کنار رفت. قدمای عقب رفته هه جین و جبران کرد هر دو دستش و روی قفسه سینه دختر گذاشت و هولش داد جوری که محکم رو صندلی پشتش افتاد
هه جین با نگاهی مخلوط از ترس و درد و تعجب بهش نگاه کرد و صاف روی صندلی نشست، تهیونگ جلوتر رفت و پاش و بین پاهای دختر روی صندلی گذاشت و با چشم بهش اشاره کرد و گفت: زود باش پاکش کن.. همین الـــــــــان

اخر جملش و داد زد که دختر با ترس از جاش پرید ناخوداگاه تو جیبش دنبال دستمال گشت که با حرف تهیونگ با بهت و بغض بهش نگاه کرد

+دستمال نه..با دامنت پاکش کن....!

_دا-دامنم.!

ابروش و بالا انداخت و گفت: اره دامنت!

Who are you?Where stories live. Discover now