مدتی از اون شب گذشت و هیچکدوم اون اتفاق و به روی هم نمی اوردن...!
دو روزی بود که جونگکوک سنگینی مسئولیت پایگاه و از دوش جیمین و جیهوپ برداشته بود و به طور کامل سر پست اصلیش برگشته بود این بهبودی سریع و حالش خوبش و مدیون تهیونگ و مراقبت های شبانه روزیش میدونست، اثری از درد یا عفونت و مشکلات جسمی نبود و از اون زخم عمیق و دردناک فقط رد کوتاه بخیه به جا مونده بود!با صدای تقه ای که به در خورد سرش و از برگه ی زیر دستش بلند کرد و با صدای محکم و رسایی گفت: بیا تو
مینگیو وارد اتاق شد و بعد از احترامی که گذاشت گفت: همه اماده ی رفتنیم قربان!
جونگکوک سری تکون داد و از جا بلند شد کلاه مشکی مخصوص فرم ارتش و از روی جا لباسی برداشت و حین اینکه روی سرش میذاشت سمت مینگیو رفت و به سردی لب زد: بریم!
حلوتر از پسری که به با غم به فرمانده ای که تمام مدت بعد از ماموریت رفتارش از قبل هم سرد تر شده بود... اون اعتماد قبلی و صمیمیتی که با تیم ویژش داشت از بین رفته بود و حالا..
رفتار فرمانده در مواجه با سربازا و تیم ویژه هیچ تفاوتی نداشت!
هرچند بهش حق میدادن اونا باهم وارد ارتش شده بودن و بی توجه به اختلاف سنی هایی که وجود داشت بهترین ترکیب و ساخته بودن به طوری که جونگکوک بعد از اینکه به مقام فرماندهی پایگاه رسید تصمیم گرفت با همون افراد تیم ویژه ای بسازه و تمام تلاشش و وقت و اعتمادش و برای پرورش این تیم خرج کرده بود..
باور این خیانت برای همشون سخت بود اما برای جونگکوک خیلی سخت تر و غیر قابل باور تر از بقیه!و این چیزی بود که همه اونا حسش میکردن و بهش حق میدادن!
سوار ماشین مخصوص پایگاه شدن جونگکوک کنار تهیونگ نشست و با دیدن لبخند دلگرم کننده پسر به طور عجیبی فشار زیادی که اون لحظه حس میکرد کاهش پیدا کرد
نا خوداگاه لبخندی زد و در حالی که سرش و به پشت صندلی عقب ماشین تکیه میداد خیره به نگاه پسر لب زد
_لعنت به این خنده هات که مورفین منهتهیونگ کاملا از حال جونگکوک خبر داشت با این حال لبخندش و عمیق تر کرد و با اشاره به شونش گفت: تا شونه من هست چرا صندلی فرمانده!
_میخوام نگات کنم!
اینبار تکخنده ی صدا داری کرد و با نگاه خود شیفته ای لب زد: این زیبایی متعلق به خودته تا هروقت بخوای میتونی نگاش کنی!
جونگکوک با بیحالی خندید و لپش و کشید
_ دلبری نکن بچه الان وقتش نیستتهیونگ نیم نگاهی به مینگیو و هیونسو که جلو نشسته بودن انداخت
با شیطنت خم شد سمت جونگکوک و لب زد: اینکه دستور بدی برای چند لحظه فقط کر و کور بشن برای تو کار سختی نیست مگه نه؟مینگیو که صدای پچ پچ تهیونگ و شنیده بود متوجه تلاشش برای تغیر حس و حال فرماندش شد اونم چه تلاشی!
با تاسف سری تکون داد و خنده ی بی صدایی کرد، بدون اینکه منتظر دستوری از جانب جونگکوک باشه صدای پخش ماشین و زیاد کرد و به بیرون زل زد!

YOU ARE READING
Who are you?
Action☆ "جونگکوک: این سرگرمی جدید جذابه.. ازش خوشم میاد یونگی:بنظرم اصلا به عنوان سرگرمی بهش نگاه نکن اینی که من میبینم کم کم هممون و تبدیل به سرگرمی میکنه...! " [تهیونگ برای گرفتن انتقام برادر دوقلوش از موقعیت خوبه درس خوندن توی امریکا میگذره و وارد مدرس...