جونگکوک با درموندگی نگاهش و بین افرادش چرخوند...همه چی بهم ریخته بود.. توی اون لحظه مرگ و زندگی خودش براش چندان اهمیتی نداشت اما جون هشت نفر از مهم ترین افراد زندگیش تو خطر بود و دروغ چرا بخش عمده نگرانیش تهیونگی بود که مطمئنا اگه تا نیم ساعت دیگه از حالشون بی خبر می موند بی توجه به تهدید های کوک وارد این عمارت نحس میشد و حتی مینگیو هم نمی تونست مانعش بشه!
_مشتاق دیدار فرمانده...حقیقتا انتظار دیدنت و نداشتم!
جونگکوک با دیدن مرد کوتاه قد چشمی چرخوند و گفت: مشخصه!
مرد پوزخندی زد و گفت: اسحله هاتون رو بیارین پایین دوستانه صحبت میکنیم..!
جونگکوک سعی میکرد عصبانیتش و کنترل کنه اما بهم ریختن برنامه هاش به حدی براش غیر قابل قبول بود که این اختیار و ازش بگیره.. بدون اینکه هدفش و تغیر بده ابرویی بالا انداخت و با حرص جواب داد: فکر نمیکنم هیچ رابطه دوستانه ای بین ما وجود داشته باشه وزیر لی!
_یواش پسر جان اروم باش باهم کنار میایم!
نیشخندی زد و گفت: تو خواب ببینی!
مرد اینبار بلند خندید
_حدس میزدم.. درست شبیه پدرتی..مغرور و از خود راضی!_اسم پدر من حرمت داره واسه زبون کثیفت زیادی بزرگه!
مرد خندش و جمع کرد اینبار با حرص لب زد: اسلحه هاتونو بندازین
هیچکدوم حتی کوچکترین حرکتی نکردن و بی تردید تو همون حالت ایستاده بودن
_افرین خیلی خوبه که انقدر به فرماندتون اعتماد دارین این تحسین بر انگیزه اما مطمئنین اون بهتون وفادار میمونه؟
برای لحظه ای نگاه همه ی اون ها از جمله جونگکوک سردرگم شد..اما این گیجی نه بخاطر شک به جونگکوک که بخاطر لحن پر تهدید مرد بود و تنها چیزی که اون لحظه تو ذهن اون هشت نفر میگذشت تهیونگ بود و مینگیویی که برای محافظت ازش کنارش مونده بود...!
طولی نکشید که تهیونگ با صورت خونی مقابل پاهای مرد افتاد.... پلک جونگکوک از عصبانیت و نگرانی پرید و مشتش دور اسلحش محکم تر شد اخرش شد اون چیزی که نباید میشد.. فکر اینکه ممکن بود چه بلایی سر مینگیو اورده باشن عذابش میداد اون از مینگیو خواسته بود مواظب تهیونگ باشه و اگر اتفاقی براش افتاده بود جونگکوک خودش و نمی بخشید..!
وزیر با دیدن جونگکوکی که حتی برای ثانیه ای نگاهش و از پسری که با بی حالی روی زمین افتاده بود نمیگرفت نیشخندی زد و خم شد یقه ی پسر و از پشت گرفت و بلندش کرد دستش و دور گردنش پیچید و به خودش تکیش داد
اسلحش و روی شقیقه ی خونی تهیونگ گذاشت و با لبخند خبیثی رو به افراد جونگکوک گفت: فکر میکنین فرمانده جئون از جون دوست پسرش میگذره یا شما؟
YOU ARE READING
Who are you?
Action☆ "جونگکوک: این سرگرمی جدید جذابه.. ازش خوشم میاد یونگی:بنظرم اصلا به عنوان سرگرمی بهش نگاه نکن اینی که من میبینم کم کم هممون و تبدیل به سرگرمی میکنه...! " [تهیونگ برای گرفتن انتقام برادر دوقلوش از موقعیت خوبه درس خوندن توی امریکا میگذره و وارد مدرس...