*ووت فراموش نشه با تشکررو به روی بکهیون ایستاد و پرسید: حالش چطوره؟ بهوش اومد؟
بکهیون با نگاهی سر و وضع اون دو نفر از جا بلند شد و گفت: اره ولی درد داشت مسکن زدن الان خوابه.. شما کجا بودین؟ حالتون خوبه؟
جونگکوک سری تکون داد و پرسید: میشه برم تو؟
_اره ولی بیدارش نکن.
جونگکوک درو اروم باز کرد و رفت داخل، بکهیون نگاهش و از اون پسر گرفت و به چانیول داد: چخبره چانیول؟
چانیول روی صندلی نشست، کلافه یکی از دستاش و بین موهاش فرو کرد و گفت: اون دوسش داره!
بکهیون با گیجی کنارش نشست و پرسید: کی؟
_این پسره تهیونگ و خیلی دوست داره..
_خب از اولم قرار بود همین اتفاق بیوفته!
چانیول عصبی بهش چشم دوخت
_بله درجریان نقشه ی بچگانتون هستم!بکهیون که هنوز نمیفهمید چانیول چه مشکلی با این قضیه داره گفت: من نمیفهمم مشکلش کجاست؟؟
پوزخند و حرف چانیول، بکهیون و هم عصبی کرد
_درسته! تو هیچ وقت به احساسات ادما اهمیت نمیدی.. چطور فراموش کرده بودم؟_چانیــــ..
چانیول که الان حوصله بحث کردن راجب گذشته رو نداشت پرید وسط حرفش و گفت: یه درصد احتمال ندادین بین این نقشه احمقانتون تهیونگم دلش و ببازه؟
بکهیون ثانیه ای متعجب بهش زل زد
_منظورت چیه؟سکوت چانیول افکارش و تایید میکرد اما بازم پرسید: با تو نیستم مگه؟ میگم منظورت چی بوود؟
_صدات و بیار پایین... پاشو بریم بیرون حرف میزنیم!
.
.لبه تخت نشست.. به چشمای بسته و صورت زخمیش نگاه کرد چطور قبلا دلش میومد این صورت خوشگل و زخمی کنه؟ چطوری قبلا میتونست بهش اسیب بزنه؟ چرا الان اسیب دیدنش قلبش و به درد میاورد؟ چطوری یه ادم میتونست انقد عوض شه؟یا اصلا چطور یه نفر میتونست تا این حد احساسات یه نفر و عوض کنه؟ جونگکوکی که هیچوقت هیچ تلاشی برای بخشیده شدن نمیکرد این چندمین باری بود که میخواست از این پسر عذرخواهی کنه؟ اصلا چطور میخواست عذرخواهی کنه؟ اینا سوالاتی بودن که تو ذهن جونگکوک میچرخیدن و هیچ جوابی براشون پیدا نمیکرد
نفس عمیقی کشید یکی از دستاش و کنار سر تهیونگ گذاشت وخم شد رو صورتش، با مکث بوسه طولانی روی زخم پیشونیش زد وقتی اثری از بیدار شدن پسر ندید اروم روی همه زخماش و بوسه زد تا به گوشه لبش رسید مردد لب خودش و تر کرد.. گوشه لبش مشکلی ایجاد نمیکرد نه؟
تردید و کنار گذاشت بوسه ریزی رووی زخم گوشه لبش زد، سریع سرش و بلند کرد با دیدن چشمای بستش نفس راحتی کشید!
خندش گرفت لعنت به این پسر، الان این جونگکوک بود که از واکنشش میترسید؟! نکنه جادوگری چیزی بود؟

YOU ARE READING
Who are you?
Action☆ "جونگکوک: این سرگرمی جدید جذابه.. ازش خوشم میاد یونگی:بنظرم اصلا به عنوان سرگرمی بهش نگاه نکن اینی که من میبینم کم کم هممون و تبدیل به سرگرمی میکنه...! " [تهیونگ برای گرفتن انتقام برادر دوقلوش از موقعیت خوبه درس خوندن توی امریکا میگذره و وارد مدرس...