جونگکوک از خوشی زیاد رو پا بند نبود نمیدونست الان دقیقا چیکار باید بکنه...بره تهیونگ و بغل کنه ببوسدش و بهش اعتراف کنه یا بذاره سره فرصت باهاش حرف بزنه؟
این درگیری دقایقی طول کشید سه بار تا دم در سوییت تهیونگ رفت اما پشیمون شد و برگشت دقیقا حس 9 سال پیش و داشت همون موقعی که برای اولین بار بهش اعتراف کرد..!
با خارج شدن جیمین از اسانسورر سمتش هجوم برد که جیمین بیچاره از ترس دوباره تو اسانسور پرید
_بیا بیرون ببینم زود باش
_چته خب رم میکنی یهو
دست جیمین و گرفت و گفت: جیمین دارم دیونه میشم
جریان و برای جیمین تعریف کرد جیمین بدون مکث پس گردنی بهش زد و گفت: اونوقت توعه احمق هنوز اینجا وایسادی داری منو نگاه میکنی؟
_اخه با جیوو چیکار کنم؟
_با جیوو کاری میتونی بکنی؟
جونگکوک کمی فکر کرد و گفت: فعلا نه!
_یعنی براش برنامه داری؟
_دارم
جیمین جونگکوک و سمت سوییت تهیونگ هول داد گفت: خب پس گمشو برو دیگه منتظر چی هستی؟
جونگکوک که حالا مطمئن تر بود جلو رفت و زنگ و فشرد جیمین اما دکمه اسانسور و زد و برگشت نباید تو این شرایط کای و تنها میذاشت..
تهیونگ از اون موقع خودش و روی کاناپه ول کرده بود و با عذاب وجدانش سرو کله میزد.. همیشه همین بود اول حرفش و میزد بعد بهش فکر میکرد هر بار هم تصمیم میگرفت ادم باشه.. حتی چانیول بهش گفته بود موقع بحث و دعوا ده ثانیه سکوت کن شاید فحش بهتری یادت بیاد اما تهیونگ بازم کار خودش و میکرد..
تقصیر کای هم بود دیگه نبود؟ مگه همه ادما از اول با عشق وارد رابطه میشن تهیونگ 9 سال صبر نکرده بود که الکی بره تو رابطه.. اون یه چیزی تو کای دیده بود که قبول کرد باهاش قرار بذاره دوست نداشت همه چی به همین سادگی تموم شه
با صدای زنگ اخمی کرد و از جاش بلند شد... یعنی کای بود؟
در و باز کرد و جا خورد انتظار دیدن جونگکوک و نداشت حداقل نه توی اون لحظه... بغض کرد... اخه مگه این لعنتی چی داشت که نمیتونست از قلبش بیرونش کنه؟ جونگکوک به راحتی مثل اب خوردن فراموشش کرده بود و مثل بچه ادم داشت زندگیش و میکرد چرا تهیونگ نمیتونست؟
جونگکوک با دیدن چشمای لرزونش نگران جلو رفت و پرسید: تو حالت خـ..وقتی تهیونگ جلو اومد حرفش و نصفه رها کرد و متعجب به تهیونگی که به ارومی و بی حرف سرش و روی سینش گذاشت نگاه کرد مکثی کرد دستاش و برای بغل کردنش بلند کرد اما رو هوا مشت کرد دلش داشت ضعف میرفت که تهیونگ تو بغلش بگیره و محکم به تن خودش بچسبونه نمیفهمید این همه تردید از کجا میاد اما فرصت فکر کردن نداشت به محض عقب رفتن تهیونگ تردید و کنار گذاشت دستاش و دورش پیچید و اون و تو بغل خودش نگهداشت... سرش و پایین برد و به سر تهیونگ تکیه داد
ESTÁS LEYENDO
Who are you?
Acción☆ "جونگکوک: این سرگرمی جدید جذابه.. ازش خوشم میاد یونگی:بنظرم اصلا به عنوان سرگرمی بهش نگاه نکن اینی که من میبینم کم کم هممون و تبدیل به سرگرمی میکنه...! " [تهیونگ برای گرفتن انتقام برادر دوقلوش از موقعیت خوبه درس خوندن توی امریکا میگذره و وارد مدرس...