37

3.9K 600 372
                                    

تهیونگ بعد از بررسی پرونده، نیم نگاهی به کای که مثل جوجه اردک هرجا میرفت پشت سرش میومد انداخت و گفت: تو کار و زندگی نداری مگه؟ اینجا چیکار میکنی؟

کای قیافه دراماتیکی به خودش گرفت و گفت: زندگی من تویی.. عااخ

تهیونگ با خنده پرونده رو به قفسه سینه کای کوبید و گفت: دارم جدی باهات حرف میزنم.. براچی اومدی؟ حواسم و پرت میکنی!

کای برای جلوگیری از واقعی شدن جدیتش سمت چپ شکمش و چسبید و گفت: دلمم درد میکنه دکترر فک کنم اپاندیسمه

تهیونگ نگاهی به سرتاپاش انداخت و در حالی که به سمت استیشن میرفت با جدیت گفت: اپاندیس سمت راسته کای

کای مکثی کرد و بدون اینکه به روی خودش بیاره دستش و سمت راست شکمش برد... خم شد و نالید: ایــــــــــــی دارم میمیرم تهیونگ انقد درد میکنه که دست چپ و راستم و قاطی کردم اخخخ

تهیونگ با بیخیالی گفت: دروغ گفتم... همون سمت چپه!

کای لحظه ای به رو به رو خیره شد و بعد با حالت پوکری نگاهش و به تهیونگ داد: منو ایسگا میکنی؟؟

تهیونگ که با شنیدن اون لحن احساس خطر میکرد قدمی به عقب برداشت

+خودت شروع کردی!

با خیزی که کای به سمتش برداشت، بلند خندید و به سمت اتاقش عقب گرد کرد که کای به سرعت از پشت بهش چسبید... صدای خنده های بلند تهیونگ انگار روحش و نوازش میکرد دستاش و محکم تر دور شونه ی تهیونگ پیچید و بوسه های محکم و پشت سره همی روی گونه و کنار گوش تهیونگ کاشت اما به محض بودسیدن گردنش تهیونگ بلند تر خندید و سرش و خم کرد
+نکن کای خواهش میکنم نکـــــــــــــن

چند قدم اون طرف تر جونگکوکی بود که با غم به اون صحنه تکراری نگاه میکرد صحنه ای خودش هم تجربه کرده بود

فلش بک<<

با دیدن تهیونگ که وارد رختکن شد نگاهی به دور و برش انداخت وقتی مطمئن شد کسی حواسش نیست دنبالش رفت و درو اروم پشت سرش بست با بیصدا ترین حالت ممکن خودش و به تهیونگ رسوند از پشت دستاش و دور شکمش حلقه کرد... تهیونگ تکون محکمی خورد و با ترس گردنش و چرخوند وقتی چهره خندون جونگکوک و دید با حرص ضربه ای به دست های گره خورده روی شکمش زد و گفت: مگه مریضییی قلبم ریختت

جونگکوک با خنده فشار دستش و بیشتر کرد و گفت: باید خودت و میدیدی وقتی میترسی خیلی خواستنی میشی!

تهیونگ با قهر الکی روش و برگردوند که با این کار گردن کشیدش و برای چشمای وحشی کوک به نمایش گذاشت جونگکوک بدون مکث خم شد و بوسه ای روی گردنش کاشت...تهیونگ بلند خندید و فوری گردنش و خم کرد.. سر جونگکوک بین شونه و سر تهیونگ گیر کرد.. وقتی متوجه حساسیتش شد نیشخندی زد و یه بار دیگه بوسیدش.. تهیونگ با اعتراض شروع کرد به تقلا کردن اما جونگکوک اونو محکم تر از قبل گرفته بود و به کارش ادامه میداد.. بالاخره با زحمات فراوان موفق شد از زیر دستش فرار کنه که جونگکوک سریع مچ دستش و گرفت، با شدت سمت خودش کشید و وقتی تهیونگ توی بغلش افتاد محکم دستاش و دورش پیچید و چشماش بست با وول خوردن تهیونگ لب زد: بمون کاریت ندارم

Who are you?Where stories live. Discover now