19

5.3K 781 659
                                    

تهیونگ هنوزم نتونسته بود اون بوسه رو حتی اون جمله رو هضم کنه.. قبل از این اتفاق رفتن براش سخت بود باید دل میکند از علاقه ی خودش، اما الان باید جون میکند تا دل بکنه از علاقه ای که میدونست دو طرفست... توی دوراهی گیر کرده بود که ته هرکدوم تباهی منتظرش بود... نتیجه هر تصمیم جدایی بود اما شاید با نگفتن حقیقت در اینده شانسی برای دیدن و بودن دوباره کنار جونگکوک داشته باشه..!
شاید بتونه اینبار به عنوان برادر تمین، رابطه دوستانه ای باهاش برقرار کنه...!
شاید...!

ولی نه..!
تهیونگ تحملش و نداشت... بمونه و ببینه که جونگکوک به جای اون قربون صدقه تمین بره؟ تمین و بغل کنه، ببوسه یا بهش دوستت دارم بگه؟ نه اصلا در توانش نبود..!

شاید باید حقیقت و میگفت..!
اونجوری جونگکوک ازش متنفر میشد.. تمین، حتی یونگی، جیهوپ و جیمین...!
حتی ممکن بود مدرسه مطلع بشه و بعدش داستان پیش بیاد..! مادرش ازش نا امید شه.. احساساتش درهم بشکنه و پدرش..... خب اون زیاد مهم نبود!

ترجیح میداد بین بد و بدتر، بد و انتخاب کنه... یه جوری با حس خودش کنار میومد...!

اه عمیقی کشید که چانیول با کوسن مبل ضربه نسبتا محکمی پس گردنش زد
_زهرمار یه بار دیگه اینجوری اه بکشی این مبل و از پهنا تو حلقت فرو میکنم

+فکرم مشغوله خب وحشـــــــــــی

_خب

+خب؟

_تصمیمت؟

_برمیگردم!

.
.
.

مشتاقانه منتظر مادرش بود... بین تمام اتفاقی بد اون مدت دیدن مادرش قشنگترین و بهترین اتفاق ممکن بود.. اما یکم استرس داشت وقتی ریوجین، تهیونگ و توی این وضعیت ببینه چه واکنشی نشون میده؟؟.... حقیقتا هیچ ایده ای درموردش نداشت..!

صدای چرخیدن کلید و باز شدن در باعث شد سریع اما با احتیاط از جاش بلند شه، لبخندی رو لب نشوند و با اغوش باز منتظر مادرش شد... طولی نکشید که ریوجین با ول کردن چمدونش کنار در سمت پسرش پرواز کنه.. فقط خودش میدونست که تا چه حد دلش پر میزد واسه تهیونگش...!

بی توجه به سوزش کم پهلوش محکم مادرش و بغل کرد که با صدای چانیول ریوجین سریع عقب کشید و با نگرانی بهش نگاه کرد
_ریو من دوساعته چی زر زدم واسه تو؟

ریوجین دستاش و دو طرف صورتش گذاشت رد محوی از زخماش همچنان به جا مونده بود اشک تو چشماش حلقه زد و گفت: مگه نگفتم مواظب خودت باش؟ مگه نگفتم جونم به جونت بده؟ اگه بدتر از این میشد من چیکار میکردم ها؟؟

بوسه ای به کف دست مادرش زد و گفت: خوبم قربونت برم منو دست کم نگیر حالا حالاها بیخ ریشتم...!

بعد از اون تمین بود که با قیافه ای شرمنده جلو اومد
_معذرت میخوام تهیونگ بخاطر من تو دردسر افتادی

Who are you?حيث تعيش القصص. اكتشف الآن