جونگکوک خندید و گفت: انگار زیادی اذیتت کردم دکتر
+اره و من به زودی تلافی میکنم فرمانده
_تلافی باشه واسه بعد فعلا بیا بریم بخوابیم که خیلی خستم
تهیونگ متعجب بازوی جونگکوک که به سمت اتاق خوابش میرفت و گرفت و گفت: بخوابیم؟.. بیا برو ببینم!
جونگکوک که واقعا خسته بود خم شد با حلقه کردن دستاش دور زانو های تهیونگ اونو بلند کرد و روی دوشش انداخت... تهیونگ از یهویی بودن حرکتش هینی کشید..اما شروع کرد به دست و پا زدن
+ولم کن.. کوک ولم کن مگه گونی سیب زمینیم من اخه... بذارم زمیــــــــن جونگکـــــــــــــوک
تکون های زیادش باعث شد جونگکوک اونو مقابل تخت پایین بذاره .. دستاش و به کمرش زد و طلبکار پرسید: چرا انقد میلولی؟ میخوام فقط بخوابیم!
+مگه من گفتم میخوای کاری کنی؟
_پس چته؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و در حالی که روی تخت می نشست گفت: اول راجب جی وو بهم توضیح بده.. اگه توضیحاتت قانع کننده بود اجازه میدم بخوابی!
جونگکوک پفی کشید و کنارش نشست
_خیلی خب تو بابای منو که دیدی!
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و گفت: نه کجا دیدم!؟
جونگکوک درحالی که سعی میکرد با یاداوری ورود پر غرور پسر بار دیگه به خنده نیوفته گفت: همون روز اولی که اومدی پایگاه دیدیش
تهیونگ کمی فکرد.. با یاداوری ژنرالی که اون روز اونجا حضور داشت چشماش گرد شد
+اون ژنرال که پدرت نبود؟ بود؟با تایید جونگکوک با بیچارگی سرش و پایین انداخت
+آییششش ابرویی برام نموندهجونگکوک با لبخند نگاش کرد و گفت: اما اون ازت خوشش اومد.. به هر حال پدر من و پدر جی وو مدت زیادیه که باهم همکارن و قرار ازدواج منو جی وو چیزیه که اونا بدون اینکه نظر ما دو نفر رو بپرسن باهم هماهنگ کردن
+ازدواااااج!
با دیدن حالت متعجب و سر خورده تهیونگ با جدیت گفت: بذار حرفم و بزنم..این چیزیه که اونا میخوان نه من و جی وو، اون از پدرش خواست یه مدت باهم قرار بذاریم بعد ازدواج کنیم اما جی وو برای من مثل یه خواهر بزرگتره و درواقع ما هیچ رابطه ای باهم ندارم این فقط چیزیه که اونا فکر میکنن!
تهیونگ کمی خیالش راحت تر شده بود اما با اخم ریزی پرسید: خب.. خب از کجا میدونی اون دوستت نداره؟
جونگکوک مکثی کرد و گفت: اون دوست پسر داره!
تهیونگ دوباره متعجب داد زد: چییی؟؟
با سکوت کوک ادامه داد: اما.. دوست پسرش با این قضیه مشکلی نداره؟
_مشکل که داره ولی بهم اعتماد داره
YOU ARE READING
Who are you?
Action☆ "جونگکوک: این سرگرمی جدید جذابه.. ازش خوشم میاد یونگی:بنظرم اصلا به عنوان سرگرمی بهش نگاه نکن اینی که من میبینم کم کم هممون و تبدیل به سرگرمی میکنه...! " [تهیونگ برای گرفتن انتقام برادر دوقلوش از موقعیت خوبه درس خوندن توی امریکا میگذره و وارد مدرس...