46

3.4K 489 267
                                    


خانوم جئون ابرویی بالا انداخت و به تهیونگ نگاه کرد لبخندی زد و گفت: تعریفت و از همسرم شنیدم اون خیلی تورو دوست داره

تهیونگ صاف نشست و پرسید: مطمئنید تعریف بوده؟

با جمله پر از شک و تردیدش ناگهان صدای خنده جونگکوک و اقای جئون بلند شد که باعث شد نگاه سوبین و مادرش با گیجی بینشون بچرخه
اقای جئون با کف دست ضربه ای روی رونش زد و گفت: نه بچه از شیرین کاریات نگفته بودم

اما با نگاه کنجکاو پسر کوچیک و همسرش تکخنده ای کرد و ادامه داد: اما انگاری الان باید بگم...!

با بیچارگی لب زد: اجووشی!

اقای جئون بی توجه به نگاه ملتمسش اتفاق اون روز و تعریف کرد تا شاید جو، حالت صمیمی تری به خودش بگیره و موفق هم بود حتی گاهی بین تعریفاش اغراق میکرد و اعتراض های بامزه تهیونگ و مخالفتاش باعث خنده بیشترشون میشد

سوبین انگار چیزی و بخاطرر اورده باشه با چشمای درشت گفت: هیووونگ این همونهه؟

جونگکوک با گیجی پرسید: کی؟

_همون کیم تهیونگ کـــ..

جونگکوک پرید ووسط حرفش و گفت: اره اره همونه

مادرش نگاهی به سوبین کرد و گفت: مگه توام میشناختیش؟

سوبین سرش و تند تند تکون داد و گفت: اره تهیونگ هیونگ یه زمانی با هیونگ زوج بود

چشمای زن گشاد شد و نسکافه تو گلوی تهیونگ گیر کرد.. جونگکوک لگدی به ساق پای سوبین زد و با حرص گفت: نمیتونی مثل ادم حرف بزنی؟

درحالی که زیر چشمی تهیونگ و چک میکرد رو به مادرش جواب داد: توی بسکتباال مامان

سوبین ساق پاشو مالید با اخم اعتراض کرد: فرصت میدادی میگفتم!!! اونا زوج طلایی بسکتبال مدرسشون بودن اگه بدونی تو زمین بازی چیکار میکردن.. تازه میدونی جالبیش چیه؟این دوتا دشمن هم بودن مامان باورت میشه!

تهیونگ با حرص پلکی زد و روش و گرفت این بچه چی میخواست از جونش؟.. فشار زیادی حس میکرد و سوبین هیچ کمکی به بهتر شدن حالش نمیکرد با حس کردن دست جونگکوک روی دستش بهت زده نگاهی به دستای گره خورده و بعد جونگکوک کرد

_درسته اما بزرگترین دوستیا با نفرت شروع میشه اینطور فکر نمیکنی تهیونگ؟

اینبار به چشمای اروم و دوست داشتنی جونگکوک زل زد و انگار ارامش به وجودش تزریق شد معنی جملش و به خوبی درک کرد و لبخند زد

+حق با توعه...به هرحال تمام اون خاطرات تلخ پایه های دوستی محکم منو توعه اونم بعد از نه سال بیخبری

اون دو نفر  به خوبی میدونستن که کلمه دوست اون بین بی معنیه و متوجه لبخند اقای جئونی که از همه چی خبر داشت نشدند

Who are you?Where stories live. Discover now