36

7.4K 962 444
                                    

بچها امیدوارم انتظار نداشته باشین که تهیونگ تا 26سالگی اولین بارش و برای جونگکوک نگهداشته باشه! 😂🖐

هم احساس پشیمونی میکرد...هم نه!

هم دلش میخواست یه رابطه طولانی و تجربه کنه...هم نه!

نه اینکه تا حالا هیچ رابطه ای نداشته باشه اما همه روابطش یه شبه بود و توی بار خلاصه میشد یکم براش سخت بود هندل کردنش اما یه شور عجیبی داشت...شاید دلیلش کای بود؟! البته که بعد از جونگکوک اولین رابطش از هر نظر با یه پسر بود!

سه روزی از قبول کردن درخواست کای گذشته بود و تمام این مدت، کای تایم های استراحتش و به کل به تهیونگ اختصاص میداد به طوری که تهیونگ به هیچ وجه انتظارش و نداشت...جوری که برخلاف رفتار شوخ قبلش دربرابر تهیونگ مردونه تر و سنگین تر رفتار میکرد جوری که با ظرافت باهاش رفتار میکرد و مواظبش بود هرچند تهیونگ تا همین سه روز پیش فکر میکرد از این کارها متنفر باشه اما به طور عجیبی به دلش نشسته بود...اینکه بالاخره یکی بود کنارش باشه و بتونه بهش تکیه کنه شاید اون وجهه ضعیف خودش و براش به نمایش بذاره و اون به جای تمسخر و سرزنش کردنش قبول کنه و بهش دل بده.. هرچند اون چانیول و داشت اما اون پدرش بود.. تهیونگ به کسی نیاز داشت که بتونه از نظر احساسی براش تکیه گاه باشه، کسی که ابراز علاقه و ناز و نوازشش رنگ و بوی دیگه ای داشته باشه... چطور تا الان خودش و از این حس محروم کرده بود؟!!

_تهیونگ.. چیز.. دکتر کیم یکی از سربازا خیلی حالش بده میشه زودتر بیاین؟

از افکارش بیرون اومد و با نگاهی به سوهیون باشه ای گفت و سریع از جاش بلند شد.. حق با سوهیون بود وضعیت اون پسر چندان جالب نبود
+چه اتفاقی افتاده؟

سرباز دیگه ای که دوستش و تا اونجا اورده بود گفت: نمیدونم حالش خوب بود وسط تمرین یهو اینجوری شد

تهیونگ بعد از گرفتن فشارش ابروش و بالا انداخت روی برگه چیزی نوشت و به سوهیون داد: فورا اینارو بیار

سوهیون چشمی گفت و سریع رفت
+فشارش خیلی پایینه... فعالت سنگین داشتین؟

_نه دکتر مثل همیشه!

+بیماری خاص چی؟

_فکر نمیکنم

بعد از برگشت سوهیون سرم و وصل کرد و امپول هارو داخل سرم خالی کرد

پسر کم کم بیدار شد اما دائما در حال هذیون گفتن بود گاهی زیر لب چیز هایی زمزمه میکرد.. دوستش خم شد تا بهتر بشنوه و بعد سریع به سمت اتاق تهیونگ رفت

_دکتر کیم داره خفه میشه.. خودش میگه دارم خفه میشم

تهیونگ اخمی کرد و باز سراغش رفت اون فکر میکرد یه ضعف سادس اما انگار جدی تر از این حرف ها بود

Who are you?Where stories live. Discover now