جفت ابروهای تهیونگ بالا پرید ، بهت زده نگاهش و از اون دونفر گرفت و به جیهوپ داد :دوست دختر؟
جیهوب با مکث سر تکون داد ..نمیشه گفت ناراحت شده فقط شوکه بود ولی نه!زر میزد عمیقا احساس ناراحتی میکرد .. خب انتظارش و داشت جونگکوک مگه عاشق چشم و ابروش بود که منتظرش بمونه تو این سال ها؟؟
سعی کرد چهره خونسردی به خودش بگیره
+اهان..ولی اینجا چیکار میکنه ؟اینبار مردد تر از قبل جوابش و داد:خب اون ..پزشک دوم پایگاهه هان جیوون!
شت واقعا این دیگه ته بد شانسی بود ... قرار بود دائم جلو چشمش لاو بترکونه باهاش؟تهیونگ هم باید یه تکونی به خودش میداد سوهیون کیس مناسبی بود نه !؟
رو به جیهوپ سری تکون داد و سمت سوجین رفت ،سوجین نگران بهش نگاه کرد و پرسید:حالت خوبه ته؟چرا رنگت پریده؟
+گیر کردم اون تو یکم شوکه شدم ...اون خانوم باردار کو؟
سوجین اشاره ای به دوست دختر جونگکوک کرد و گفت:اونو میبینی دکتر هانه قراره اون انجامش بده
تهیونگ نفس راحتی کشید و سراغ بقیه رفت حتی فکر کردن به اینکه شاهد زایمان یه زن باشه براش زجر اور بود چه برسه به اینکه خودش بخواد این وظیفه رو به عهده بگیره !
-تهیونگ تهیونگ تهیونگ
رو به تمین که پشت هم صداش میزد گفت:چخبرته؟
تمین بهش چسبید و در گوشش لب زد:توهم دیدیش؟
سرش و سمتش چرخوند و پرسید:کیو؟!
-دوست دختر جونگکوکو
+هوم !
-خوشگله ولی نه به اندازه تو!
نگاه چپی بهش انداخت و گفت:الان از خودت تعریف کردی؟
تمین هم خندید و گفت:هرچیی.. میخوای چیکار کنی؟
بی توجه به کارش مشغول شد
-با توام!
+هیچی چیکار باید بکنم؟
تمین ،تهیونگ و سمت خودش چرخوند و با جدیت گفت:ببین منو ..به همین راحتی میخوای ازش دست بکشی؟
تهیونگ نفسش و به بیرون فوت کرد و گفت:اون هیچوقت تو دست من نبوده که الان بخوام دست بکشم ازش!
درحالی که به عقب برمیگشت ادامه داد:برو به کارت برس
تمین نگاه غمزده ای به برادرش انداخت عذاب وجدانش هر لحظه بیشتر از قبل میشد اون تهیونگ و وارد این بازی کرده بود اگه از اول لجبازی نمیکرد و مدرسش و تغییر میداد هیچکدوم از این اتفاقا نمیوفتاد ...حتی اگه اون روز از روی خشم تصمیم نمیگرفت و همه چیز و به بدترین نحو به جونگکوک نمیگفت هم شاید اوضاع جور دیگه ای بود اما اون موقع تمین حس میکرد بهش خیانت شده ..واقعا براش دردناک بود اون از احساسش به جونگکوک با تهیونگ حرف زده بود و اون موقع تمام ذهنش پر شده بود از اینکه تهیونگ از پشت بهش خنجر زده هرچند منکر حسادتی که تو وجودش رخنه کرده بود نمیشد براش سخت بود که بعد از اون همه تلاش جونگکوک بازم نادیدش میگرفت اما طی گذشت این سالها اون بالغ تر شده بود و از کاری که با برادرش کرده بود خجالت زده تر از گذشته بود ..نمیتونست به راحتی غم برادرش و ببینه و بیکار بشینه اون درستش میکرد!
![](https://img.wattpad.com/cover/348032159-288-k744288.jpg)
YOU ARE READING
Who are you?
Action☆ "جونگکوک: این سرگرمی جدید جذابه.. ازش خوشم میاد یونگی:بنظرم اصلا به عنوان سرگرمی بهش نگاه نکن اینی که من میبینم کم کم هممون و تبدیل به سرگرمی میکنه...! " [تهیونگ برای گرفتن انتقام برادر دوقلوش از موقعیت خوبه درس خوندن توی امریکا میگذره و وارد مدرس...