28

5.9K 784 311
                                    

بچه ها من فیک قبلیم و تموم کردم یه چیز جدید تو ذهنمه جلومو بگیرید ننویسممممم

ولی شما اگه ایده ای برای فیک جدید دارین بهم بگین...داستانی هست که دوست داشته باشین بخونین؟
الان نمیخوام بنویسما ولی اگه ایده داشته باشین روش فکر میکنم

.
.
.

کای به کمک تهیونگ روی تخت دراز کشید تمام عضلات شکم و گردنش درد میکرد یه دکتر رزمی کار برای جامعه که ...‌‌ نه! ولی قطعا برای این پایگاه  خطرناک بود !

تهیونگ با امپولی توی دستش کنار تخت قررار گرفت کای وحشت زده بهش نگاه کرد و گفت:امپول برای چی دکتر ؟من حالم خوبه!!!!

تهیونگ که متوجه ترسش شد ابرویی بالا انداخت سرش و نزدیک برد و پرسید: نکنه میترسی؟!

-من؟نه! از چی بترسم؟فقط حالم خوبه احتیاجی به امپول نیست!

نیشخندی زد و گفت:این و من تشخیص میدم مستر کای!

سعی کرد کای و برگردونه که کای خودش و محکم نگهداشت و داد زد:بیااا مسالمت امیز حلش کنیم دکتر نیاز به این همه خشونت نیست ؟

تهیونگ بلند خندید و گفت:اعتراف کن میترسی !

چشم غره ای بهش رفت و گفت:حتما باید بگم؟

+به قیافه خوشگل من نگاه کن درد یادت میره !

ناچار روی شکم چرخید و زیر لب غر زد:اون قیافه خوشگلت و ...

با نگاه تهدید امیز تهیونگ به زور لبخندی زد و ادامه داد:قربون.. میرم !

تهیونگ خندید و گفت:نمیخوای شلوارت و بکشی پایین؟

-من باید بکشم؟

پوکر نگاش کرد و گفت:میخوای من بکشم !

-زودتر میگفتی خب

+من از کجا بدونم باسن جنابعالی با امپول اشنایی نداره؟!

بعد از باز کردن کمربندش شلوارش و کامل پایین کشید تهیونگ با چشمای گشاد شده به پاهای عضلانی و پر کای زل زد

+چیکار میکنی ؟

کای سرش و بلند کرد و به چشماش نگاه کرد:خودت گفتی بکش پایین !

تهیونگ نگاهش و به سقف داد و گفت:باورم نمیشه!

مجدد به کای نگاه کرد و ادامه داد:خیلی خب بچرخ ببینم

با چرخیدنش هوای داخل امپول و خارج کرد

-عااااایییی

متعجب به پسر زل زد و گفت:هنوز نزدم!

کای سرش و چرخوند بعد نگاهی که به باسن سوراخ نشدش انداخت، گفت:نزدی؟خب بزن دیگه

با تاسف سری تکون داد و خواست بزنه که باز داد زد:نزن نززن

Who are you?Where stories live. Discover now