قبل از اینکه بتونه لب های پسر و لمس کنه صدای مینگیو تو درمانگاه پیچید: فرمانده جئون اینجاست؟
بلافاصله بعد از شنیدن قدم هایی سریعی که به سمت اتاق برداشته میشد تهیونگ نگاهی به در باز اتاق انداخت و جونگکوک و هول داد، به شدت خودش و روی تخت پرت و چشماش و بست
مینگیو وارد شد احترام نظامی گذاشت و رو به جونگکوک که با چشمای پر حرص بهش زل زده بود گفت: فرمانده...ژنرال جئون اینجان!
جونگکوک اما همچنان بهش زل زده بود.. مینگیو که از طرز نگاه کردنش ترسیده بود به عقب نگاه کرد تا مطمئن بشه هدف اون نگاه ترسناک خودشه.. وقتی کسی و ندید اب دهنش و قورت داد و مردد پرسید: مشکلی پیش اومده قربان…!؟
_همیشه انقد وقت نشناسی افسر کیم؟
نگاه گنگی به اطراف اتاق و دکتر کیمی که خواب بود انداخت و پرسید: بد موقع اومدم؟
دست به سینه ابرویی بالا انداخت و گفت: بنظرت؟؟!
افسر با بیچارگی با انگشت شصت به پشت سرش اشاره کرد و گفت: اخه ژنرال جئون…
_خیلی خب برو الان میام
مینگیو نفس راحتی بابت توبیخ نشدنش کشید و بعد از احترامی که گذاشت از اتاق خارج شد وبعد از اون صدای خنده تهیونگ بلند شد…جونگکوک دستش و روی تخت تکیه گاه قرار داد،خم شد روی تهیونگ و پرسید: میخندی؟؟
تهیونگ با همون خنده گفت: حقته...نیازای منو به کتفت میگیری؟!
جونگکوک لبخندی زد و درحالی که دست ازادش و روی گونه پسر میکشید لب زد: اخه من دیونتم چجوری بگم که باورش کنی؟
+بلند بگو..داد بزن!
جونگکوک لحظه ای خیره نگاهش کرد و بعد پرسید: تو اینو میخوای؟
تهیونگ تو سکوت نگاهش کرد و جونگکوک اونو جواب مثبت در نظر گرفت
_باشه!هرچی تو بخوای... تهیونگ منـــــ..اما بلافاصله بعد از باز شدن دهنش برای داد زدن لب های تهیونگ روی لباش نشست و صداش و خفه کرد.. تهیونگ بی توجه به چشمای گرد شده از تعجبش حلقه ی دستاش و دور گردنش محکم تر کرد و این کار باعث شد جونگکوک به خودش بیاد با حلقه کردن دستاش دور کمرش اون و روی تخت نشوند و بوسه رو عمیق تر کرد....محکم و عمیق میبوسید..دلتنگ بود اونم به مقدار زیاد.. بعد از نه سال بالاخره بهم رسیده بودن اما قبل از اینکه درست طعم داشتنش و بچشه اون مریضی کوفتی دوباره از هم جداشون کرده بود
جیمین با دیر کردن جونگکوک خودش و به اتاق تهیونگ رسوند و با دیدم اون وضعیت چشماش از شدت تعجب گشاد شد دستاش و روی چشماش گذاشت و حین اینکه به عقب میچرخید داد زد: این در بی صاحب و ببندین خـــــــــب
تهیونگ که نفس کم اورده بود با شنیدن صدای جیمین بین بوسه لبخندی زد و عقب کشید...جونگکوک اما بی توجه به جیمین دستش و پشت سر تهیونگ گذاشت و پیشونیش و بوسید خم شد و کنار گوشش لب زد: عاشقتم

YOU ARE READING
Who are you?
Action☆ "جونگکوک: این سرگرمی جدید جذابه.. ازش خوشم میاد یونگی:بنظرم اصلا به عنوان سرگرمی بهش نگاه نکن اینی که من میبینم کم کم هممون و تبدیل به سرگرمی میکنه...! " [تهیونگ برای گرفتن انتقام برادر دوقلوش از موقعیت خوبه درس خوندن توی امریکا میگذره و وارد مدرس...