BEHIND A SECRET
CHAPTER 6
از دید هيوجين:
با رسیدن به ماشین جین دیدم با ماده ی قرمز رنگی روي شيشه های جلو ، عقب و كاپوت ماشين نوشته بودن:
"بازی هنوز تموم نشده، حواست به مهره های باقی مونده باشه"...
مابقي شیشه های ماشین شکسته شده بودن و خورده هاي برندش روي صندلي هاي پارچه اي ماشين رو پر كرده بودن ، مطمئنم کار خودشه ... به سمت تهیونگ برگشتم ولی سرهنگ رو مخاطب قرار دادم: من این ماموریت رو قبول میکنم فقط چون گفتين نباید مسائل شخصی رو با کار قاطی کنم.
با کنایه رو به تهیونگ گفتم: درست میگم سرگرد؟
سرهنگ نگاهی بهم کرد و گفت : خوبه که به این موضوع پی بردی ولی ما برای اون کینه ی قدیمی هم برنامه داریم، و بعد اون ماجرا بسته میشه.
خواست بره که مقابلش ایستادم: سرهنگ این همه تغییر رفتار باعث میشه حس کنم بر عکس حرفی که میزنین شما چیزی میدونین که به من نميگين.
- اين چيزيه كه ما هم نميدونيم و وقتشه كه بفهميم، البته پدرت بايد بدونه.
چشم هام رو از حرص بستم كه با صداي اروم سرهنگ مجدد بازشون كردم و بهش خيره شدم: این ها همه به خواسته پدرت بوده وگرنه خودت خوب میدونی که من از دخالت تو زندگی بقیه خوشم نمیاد ولی اون میگفت حل کردن این ماجرا باعث میشه تو ارامش بیشتری پیدا كني.
دستش رو روی شونم گذاشت: هیوجیناه..یه وقت هایی ادم ها دوست دارن کاری رو انجام بدن ولی نمیتونن و نیاز دارن تا کسی کمکشون کنه، بگو ببينم تو از رنج کشیدن لذت میبری؟
منتظر جوابم نشد و ادامه داد: بیا بیشتر از این جلب توجه نکنیم.
- فکر میکنین اگر بفهمه همه چیز حل میشه؟
صدایی از پشت سرم گفت: با نگفتنش چیزی حل شده؟
به سمت صدا برگشتم: پدر شما اینجا چیکار میکنین؟ خندید: برای دیدن دوست قدیمیم اومدم مشکلی که نداره ستوان مین؟
خجالت زده با سنگ جلو پام بازی کردم: ببخشید راستش..
دستشو پشت کمرم گذاشت: وقت بزار و حرف هاي اون رو هم بشنو.
صدای خسته ی مردی که این روز ها سکوت رو به حرف زدن ترجیح میداد بالاخره به گوشم رسید ، نگاهش کردم: در موردش صحبت كردن فايده اي نداره.
پدرم لبخندی زد: سر فرصت مناسب در وردش بيشتر حرف بزنين، اين كه شما حرف بزنين يا نه به حال هيچ كدوم از ادم هاي اين جمع هيچ نفعي نداره ولي فكر نميكنين دوستانتون از ديدن شما توي اين وضعيت چه حسي دارن؟
YOU ARE READING
♜✎ 𝐄𝐧𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬 𝐆𝐚𝐦𝐞 / بازی ناتمام
Fanfictionژانر: جنایی، اسمات، عاشقانه، درام، مافیایی سرگرد کیم تهیونگ، برای کمک در حل پرونده ای به ساختمان مرکزی سئول منتقل شده..!!!.....حالا ستوان مین هیوجین که به سختی خاطراتش را فراموش کرده با برگشتن تهیونگ دوباره ذهنش آشفته شده. اما تهیونگ برای نوشیدن جام...
