از دید هیوجین:
کمی عقب تر از خونه از تاکسی پیاده شدیم و دست در دست هم به سمت خونه حرکت کردیم که صدای سانی بلند شد:
-به اخرش فکر کردی ؟
فکر کرده بودم؟نه نکرده بودم من حتی نمیدونستم سرنوشت چه خوابی برام دیده بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
-نه راستش فکر نکردم و نمیدونم چی میشه.
دستم رو کشید که گفتم:
-سانی چیکار میکنی؟؟
+بیا بریم، میخوام یکم حرف بزنیم.
-از این عادت تاب بازی و حرف زدن دست نمیکشی نه؟
+این تنها راهی هستش که میتونم کاری کنم تو حرف بزنی.
دوتایی روی تاب نشستیم که سانی سر بحث رو باز کرد:
-من که میدونم بهش بی حس نیستی پس بهتر نیست با هم حرف بزنین و حلش کنین؟این نگفتن ها تا کی؟
رو بهش با لبخند گفتم: اگر هر چیزی بخواد حل بشه باید از سمت اون باشه، سانی اون برای کار اومده اینجا .
-منظورت چیه؟
+منظورم اینه که اون برای کاره که الان اینجاست.نه برای دیدن من پس بهتره اول خودش رو ثابت کنه.
تاب رو از حرکت نگه داشت: و اگر نتونه؟
به رو به رو خیره شدم: اون وقت همه چیز برای همیشه تمومه.
دستش رو روی پام گذاشت: هرچی شد بدون من پشتتم باشه؟؟نگران هیچی نباش اما تصمیمی نگیر که بخوام فکر کنم بچه دوساله ای.
تلفنش زنگ خورد و نتونست حرفش رو تموم کنه به محض جواب دادن با استرس تند تند گفت: اینجاس اینجاس.
تلفن رو گذاشت روی اسپیکر تا من هم بتونم صدای شخص پشت خطط رو بشنوم، اما اون صدا ارامش فضا رو بهم زد:
-دختره ی چغندر بدون برگ....
+چرا داد میزنه جین؟؟
-اون تلفن برای جواب دادنه نه برای دکور.
دوتایی خندمون گرفته بود: سلام سوکجینا.
حرصی گفت: سوکجینا و سیب زمینی ته گرفته.....میدونی چقدر نگرانت شدم؟؟؟ادم انقدر بیفکر؟
با شنیدن این تلفنم رو بیرون کشیدم و نگاهی بهش انداختم!! واقعا عالی شد 54 تا میسکال؟؟با شرمندگی گفتم:
-ببخشید.
+ تا برای من پاستا درست نکنی نمیبخشمت.
جلوی خندم رو گرفتم: باشه درست میکنم انقدر فکر غذا نباش حالا بگو ببینم چیشده؟تو بیخودی به من زنگ نمیزنی چون نگرانم بودی!
![](https://img.wattpad.com/cover/345496900-288-k113665.jpg)
BINABASA MO ANG
♜✎ 𝐄𝐧𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬 𝐆𝐚𝐦𝐞 / بازی ناتمام
Fanfictionژانر: جنایی، اسمات، عاشقانه، درام، مافیایی سرگرد کیم تهیونگ، برای کمک در حل پرونده ای به ساختمان مرکزی سئول منتقل شده..!!!.....حالا ستوان مین هیوجین که به سختی خاطراتش را فراموش کرده با برگشتن تهیونگ دوباره ذهنش آشفته شده. اما تهیونگ برای نوشیدن جام...