PART 4: .....!!!شاید کمی آرامش

169 20 5
                                    


از دید هیوجین:

کمی عقب تر از خونه از تاکسی پیاده شدیم و دست در دست هم به سمت خونه حرکت کردیم که صدای سانی بلند شد:

-به اخرش فکر کردی ؟

فکر کرده بودم؟نه نکرده بودم من حتی نمیدونستم سرنوشت چه خوابی برام دیده بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:

-نه راستش فکر نکردم و نمیدونم چی میشه.

دستم رو کشید که گفتم:

-سانی چیکار میکنی؟؟

+بیا بریم، میخوام یکم حرف بزنیم.

-از این عادت تاب بازی و حرف زدن دست نمیکشی نه؟

+این تنها راهی هستش که میتونم کاری کنم تو حرف بزنی.

دوتایی روی تاب نشستیم که سانی سر بحث رو باز کرد:

-من که میدونم بهش بی حس نیستی پس بهتر نیست با هم حرف بزنین و حلش کنین؟این نگفتن ها تا کی؟

رو بهش با لبخند گفتم: اگر هر چیزی بخواد حل بشه باید از سمت اون باشه، سانی اون برای کار اومده اینجا .

-منظورت چیه؟

+منظورم اینه که اون برای کاره که الان اینجاست.نه برای دیدن من پس بهتره اول خودش رو ثابت کنه.

تاب رو از حرکت نگه داشت: و اگر نتونه؟

به رو به رو خیره شدم: اون وقت همه چیز برای همیشه تمومه.

دستش رو روی پام گذاشت: هرچی شد بدون من پشتتم باشه؟؟نگران هیچی نباش اما تصمیمی نگیر که بخوام فکر کنم بچه دوساله ای.

تلفنش زنگ خورد و نتونست حرفش رو تموم کنه به محض جواب دادن با استرس تند تند گفت: اینجاس اینجاس.

تلفن رو گذاشت روی اسپیکر تا من هم بتونم صدای شخص پشت خطط رو بشنوم، اما اون صدا ارامش فضا رو بهم زد:

-دختره ی چغندر بدون برگ....

+چرا داد میزنه جین؟؟

-اون تلفن برای جواب دادنه نه برای دکور.

دوتایی خندمون گرفته بود: سلام سوکجینا.

حرصی گفت: سوکجینا و سیب زمینی ته گرفته.....میدونی چقدر نگرانت شدم؟؟؟ادم انقدر بیفکر؟

با شنیدن این تلفنم رو بیرون کشیدم و نگاهی بهش انداختم!! واقعا عالی شد 54 تا میسکال؟؟با شرمندگی گفتم:

-ببخشید.

+ تا برای من پاستا درست نکنی نمیبخشمت.

جلوی خندم رو گرفتم: باشه درست میکنم انقدر فکر غذا نباش حالا بگو ببینم چیشده؟تو بیخودی به من زنگ نمیزنی چون نگرانم بودی!

♜✎ 𝐄𝐧𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬 𝐆𝐚𝐦𝐞 / بازی‌ ناتمامTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon