PART 10: نفر بعدی و شروع یک ماجرا جدید

77 14 1
                                    


CHAPTER 10

THE NEXT PERSON AND A NEW ADVENTURE


سوم شخص :

چقدر سخته گاهی برقراری تعادل بین روزمرگی ها، خطرها و عاشقانه های زندگی برای کسی که سوگند خورده تا از همه ی ادم ها محافظت کنه، نه فقط یک نفر........... مرد داستان ما با هر قدمی که به جلو برمیداره بیشتر از قبل نگران میشه.........

نگران پرونده ای که باید بالاخره حل بشه........

نگران خانواده هایی که قربانی شدن.......

نگران دختری که این روزها عجیب روشنایی زندگیش شده............

نگران برادری که قربانی این پرونده شده با یک دلیل نامعلوم..............

این مرد قراره چطور این نگرانی هارو تاب بیاره؟؟

از دید تهیونگ:

کمی بعد همگی به خونه ی هیوجین رسیدیم و به کمک هانا جیمین رو بالا میبردیم که هانا گفت : شما برین من میرم هیو رو میارم جیمین سرپا نمونه بهتره.

جیمین با حرف هانا لبخندی زد که از چشمم دور نموند، خواستیم به سمت در بریم که هانا گفت : تهیونگاه رمز در رو بلدی؟

این بار نوبت من بود تا لبخند بزنم و با غرور رو به هانا کردم : اره بلدم، رمزش سال تولد خودمه..!!!

بعد از زدن رمز وارد شدیم و به جیمین کمک کردم تا روی مبل بشینه، پتویی گرم روی پاش کشیدم که صدای هیو به گوشم رسید : خسته نباشی...

-خسته که نیستم بیشتر نگرانم.

+اینجا که اذیت میشه، ببرش توی اتاق مهمان...!!

سری تکون دادم و جیمین رو به سمت اتاق مهمان همراهی کردم ، هیوجین پتو رو تا بالا روی جیمین کشیدن و چراغ روی بغل تختی رو روشن کرد..

دکمه ای رو کنار تخت گذاشتو رو به جیمین گفت: اگر چیزی نیاز داشتی این دکمه رو بزن.

با تعجب نگاهش کردم که خندید : سانی هر وقت بیدار میشد میخواست من رو هم بیدار کنه برای همین این زنگ رو برای اینجا درست کرد تا اذیتم کنه اما فکر کنم الان به درد میخوره..!!

بعد از چک نهایی جیمین هر دو با هم از اتاق بیرون اومدیم ، هیوجین داشت لنگ لنگان به سمت اتاق میرفت که بین راه به سمتم برگشت : تا صبح میخوای همونجا وایسی خب بیا دیگه؟

کمی پا تند کردم و خودم رو بهش رسوندم که گفت: تهیونگاه حواست...

توی اغوشم میفشردمش و سعی میکردم تا با عطر موهای خوشرنگش کمی تنش های پیش اومده رو التیام ببخشم اروم کنار گوشش گفتم: دارم بهت معتاد میشم دست هاش رو دور کمرم حلقه کرد : تو تازه داری معتاد میشی ولی من خیلی وقته شدم ، بودنت توی لحظه های زندگیم جزئی از الزامات شده

♜✎ 𝐄𝐧𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬 𝐆𝐚𝐦𝐞 / بازی‌ ناتمامWhere stories live. Discover now