PART 37 : یک تکه روزنامه قدیمی

26 11 1
                                    


CHAPTER 37

A PIECE OF OLD NEWSPAPER


یادتون نره زدن روی ستاره ووت  حسابی به من انرژی میده همینطور خوندن کامنت های قشنگتون


فقط یک روز از رفتن آن ها به ایتالیا میگذشت اما تهیونگ هر روز بی حوصله از سر کار به خانه بر میگشت و با دیدن چراغ های خاموش و جیمین که در آن تاریکی بر روی یک مبل نشسته و به عکس های داخل تلفن اش خیره بود، حالش دگرگون تر از قبل میشد.

حال جین هم تعریفی نداشت، تنها چیزی که حالش را خوب نگه میداشت دیدن آن کودکی بود که برخلاف میل سانی مجبور شد تا به پرورشگاه بسپارد چون با وجود پرونده ی سنگینی که بر روی میزش در صبح یک شنبه قرار داده بودند نمیتوانستد خانه بماند تا از یک نوزاد مراقبت کند.

آن روز مثل همیشه تهیونگ به خانه رسید اما بر خلاف روز های قبل چراغ ها را روشن دید، با تردید کلیدش را در قفل چرخاند و درب خانه را باز کرد: جیمین؟

صداهایی که از داخل آشپزخانه شنیده میشد، قدم هایش را به آن سمت مایل کرد. یک قدم پشت قدم دیگر: جیمین؟

ناگهان جین با پیشبند و ملاقه جلویش ظاهر شد: خسته نباشی!!

-اوه، این چه وضعیتیه؟

+خب یک پیام از هیوجین بهم رسید که چک کنم ببینم از غذاهایی که درست کرده خوردی یا نه!! اما خب مجبور شدم بهش بگم که تو و جیمین با فوتوسنتز کردن زنده هستین.

-مجبور بودی بگی؟

+کاملا.

-چرا؟

+چون قبل از اینکه برسم چیزی بگم از داخل فریزر عکس خواسته بود از جیمین.

-کجاس؟

+باید توی حیاط پشتی باشه! هر روز داره حالش از قبل بدتر میشه.

-میخوام بفرستمش بره.

+کجا؟ ایتالیا؟

-اهوم.

+نمیدونم فکر خوبی هست یا نه اگر هانا خواسته کمی دور باشه تا فکر کنه فکر نمیکنم خوب باشه که دخالت کنیم.

-خب اون داره جلوی چشم های من خودش رو نابود میکنه و من طاقت دیدنش رو ندارم.

+حالا برو صداش کن بیاد میخوام شام بیارم.

تهیونگ چند قدم برداشت اما دوباره به سمت جن برگشت: اون پیشبند واقعا بهت میاد.

جین چپ چپی نگاهش کرد و تهیونگ دوباره راهی حیاط پشتی خانه شد؛ میان راه بوی چیزی توجه اش را جلب کرد. بویی که او را متعجب تر از هر وقت دیگر میکرد: سیگار؟

♜✎ 𝐄𝐧𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬 𝐆𝐚𝐦𝐞 / بازی‌ ناتمامDonde viven las historias. Descúbrelo ahora