PART 25: یک شَک ساده

26 11 1
                                    


CHAPTER 25

A SIMPLE DOUBT


از دید سوم شخص:

با برخورد گلوله به شیشه دودی صندلی عقب تهیونگ با دست چپ فرمان ماشین را در دست گرفت و هیوجین رو به سمت خودش کشید: تو خوبی؟

+خوبم..تهیونگ گمش کن.

-نه..

+چی؟

-میخوام بیوفتم پشت سرش.

+چی تو سرت میگذره دیوونه؟

-شیشه ماشین رو تازه عوض کرده بودم.

+این عادتت رو هنوز ترک نکردی؟

-به چشم هیجان بهش فکر کن.

هیوجین چشم هاش رو توی حدقه چرخاند خشاب کلتش رو تعویض کرد و لبه پنجره ماشین نشست: تهیونگ سرعتت رو کم کن.

تهیونگ طبق خواسته هیوجین عمل کرد و با قرار گرفتن پشت سرشان قبل از اینکه شلیکی صورت بگیره هیوجین شیشه ماشین رو مورد هدف قرار گرفت، با شلیک بعدی شیشه ماشین پودر شده و به روی زمین ریخت: هیوجین بیا تو.

-چی؟

تهیونگ این بار بلند تر فریاد زد: بیا بشین توی ماشین.

-همین؟ واقعا؟ فکر میکردم حرفت دلیل خاصی داشت.

+داشت.

هیوجین دوباره به داخل ماشین برگشت و شیشه رو بالا کشید: خب؟

+دوربین جلوی ماشین حتما تصویرشون رو گرفته، میخوام با مدرک دستگیرش کنم که فعلا نتونن از اونجا بیرون بیان.

-زیاد قانونمندی.

+نمیخوای بهم بگی این همه افتخار رو از زیر پا گذاشتن قانون بدست اوردی.

-یعنی قرار نیست الان دستگیرشون کنیم؟

تهیونگ لبخندی زد: زنگ بزن درخواست مجوز بازداشت بده و بگو اسکنش رو برات بفرستن.

با تمام شدن جمله‌اش چراق قرمز رنگی را از زیر صندلی بیرون کشید و روی سقف ماشین قرار داد: اماده ای؟

-خیلی وقت بود هیجان چاشنی عملیاتمون نشده بود.

هیوجین تلفنش رو بیرون کشید و شماره سویا رو گرفت بعد از اولین بوق صدایش توی تلفن پیچید: در خدمتم قربان.

+سویا مجوزی که برای دستگیری اوباش دیشب ازت خواسته بودم رو تونستی جور کنی؟؟ مشخصاتش از روی پلاک برات اومد درسته؟

-من پیامی از شما نگرفتم قربان..

+چی؟؟

-قربان یک اتفاق عجیبی افتاده که حس میکنم باید خبر داشته باشید.

♜✎ 𝐄𝐧𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬 𝐆𝐚𝐦𝐞 / بازی‌ ناتمامМесто, где живут истории. Откройте их для себя