CHAPTER 9
SECRET
از دید سوم شخص :
به نظرتون برای پلیس بودن چی لازمه ؟؟؟
فقط باهوش بودن ؟؟؟ دقت زیاد ؟؟شاید هم ابهت؟؟
من جواب بهتری برای این سوال دارم ، باید بتونی اگر نیاز بود سکوت کنی حتی اگر برگ برنده اون لحظه توی دست های تو باشه، باید هیچی نگی و سکوت کنی.
باید اول به حرکت حریفت خیره بشی، نه برای اینکه بفهمی روی برنامه ی تو پیش میره یا نه شاید باید تمرکز کنی روی تک تک رفتار هاش.....
نفس کشیدن هاش.....
طرز نشستن و شاید مدل و پوزیشن دست هاش....
تا بهش نشون بدی در مورد کارش کنجکاوی...در حالی که نیستی، فقط منتظری......
از دید جین :
بعد از اینکه به خاطر خون ریزی پای هیوجین بچه ها ازمون جدا شدن مسئولیت تهیونگ رو تحویل گرفتم با اینکه خیلی نگران وضعیت هیوجین بودم ولی از طرف دیگه خیالم کمی راحت شده بود، این دختر همین که با وجود تمام لجبازی هاش تا حالا زنده مونده جای شکر داره.... باید یک روز برم معبد برای شفای عقلی که ندار دعا کنم خدا به تهیونگ رحم کنه.
از افکارم بیرون اومدم که نگاهم به سانی افتاد ، این دختر دلیل حال خوب روانی و روحی من توی شلوغی این روز های زندگی شده. حالا که دارم از دور نگاهش میکنم حس عجیبی دارم.....
اگر روزی مجبور بشم به جای فاصله یک سانتی که بوی خمیردندون نعنایی و موهای هلویی و پوست وانیلیش رو حس کنم از این فاصله نگاهش کنم چی؟؟فکر میکنم دیگه کم کم وقتش رسیده که بعد این همه وقت حرفم دلم رو بزنم، اگر...اگر بهش بگم نفسم به نفس هاش بند شده چه جوابی بهم میده ؟؟؟
هانا میگه ما همین الان هم با هم تو رابطه ایم ولی علنی نیست اما من...من دلم میخواد بتونم بهش بگم اون لباس یقه هفته قرمز رنگه پشت بازه انقدر به اندام زیباش میشینه و برجستگی هاش رو به رخ میکشه که هر بار با پوشیدنش چشم من هیچ چیز رو به غیر از اون نمیبینه انگار گرانبها ترین مجسمه باستانی کلکسیونمه، دوست دارم تا صبح بهش خیره بمونم مبادا کسی بی صدا از گنجینه قلبم بدزدتش، من دوست دارم که اون لباس رو وقتی من نیستم نپوشه ، نمیتونم نگاه های حریص مرد های دورش رو تحمل کنم......
هر بار که کسی بهش خیره میشه حس میکنم جعبه ی جواهرات ارزشمندم رو روی میز گذاشتم و همه دقیقا به اون یاقوت قرمز رنگ شیشه ی عمر من زول زدن......
طوری نگاه میکنن انگار یک کبریت گرفتن توی اون شیشه و با این کار سعی دارن من رو از بین ببرن منو خفم میکنه......
YOU ARE READING
♜✎ 𝐄𝐧𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬 𝐆𝐚𝐦𝐞 / بازی ناتمام
Fanfictionژانر: جنایی، اسمات، عاشقانه، درام، مافیایی سرگرد کیم تهیونگ، برای کمک در حل پرونده ای به ساختمان مرکزی سئول منتقل شده..!!!.....حالا ستوان مین هیوجین که به سختی خاطراتش را فراموش کرده با برگشتن تهیونگ دوباره ذهنش آشفته شده. اما تهیونگ برای نوشیدن جام...