The unknown knowledge
CHAPTER 5
از دید هانا(خواهر جین):
دیگه تصمیم نداشتم به خونه ی خودم برگردم، چون اینجا خونه ی من، جایی که اخر شب ها در خونه با کلید باز میشه و من هر بار صدای قدم های مردونه کسی رو میشنوم که یاد اور پدرم.
روزی که جین تصمیم گرفت راه پدرمون رو ادامه بده رو خوب و کامل به یاد دارم، تمام اون بحث و جدل ها رو ، ولی خوشحالم که به خاطر من از ارزو هاش دست نکشید، همیشه فکر میکردم اون به خاطر انتقام این راه رو انتخاب کرده ولی جین انتقامش رو با خوب بودن از این دنیا گرفت. سعی کرد تا خانواده ی دیگه ای به خاطر ادم های بد و وحشی ضربه نبینن.
کاش یهک روز بفهمه چقدر باعث افتخاره منه، سرم رو به سمت بالا گرفتم و زیر لب گفتم: شما هم همین حسو دارین نه؟
صدایی از سمت دیگر راهرو گفت: خواهرم دیوونه شده دیگه با دیوار حرف میزنه. نگاهش کردم اما نتونستم بیشتر از این خودم رو کنترل کنم، به سمتش دویدم و اون هم اغوش گرم و نرش رو به روی منی که داشتم برای این اغوش پر میزدم رو باز کرد، با تمام توانم توی بغلم فشردمش و اسمش رو صدا کردم: سئوکجینا.
دستانش رو نوازشگر روی موهای سرم کشید و گفت:
- به خونه خوش اومدی.
+خونه؟؟
سرش رو به نشانه تایید تکان داد وحس امن بودنش سختی تمام کار این مدتم رو از بین برد پس با صدایی پر از فریاد دلتنگی و دوری گفتم:
-دلم برات تنگ شده بود، پسره کله شق
من رو از خودش جدا کرد و گفت:
-هی دختره نباید بهم زنگ میزدی؟؟؟چطور باور کنم دلتنگمی؟
با خنده و تعجب گفتم: یییاا من فقط این دو هفته اخر بهت زنگ نزدم خودت چرا زنگ نزدی؟چرا منتظر زنگ من بودی؟؟مگه تاب بازیه که نوبتی باشه؟
با حالت بامزه ای شاکی شد و گفت: من ازت بزرگترم شما دخترا چرا احترام به بزرگتر حالیتون نیست؟اون دوتا هم همینطور.
به جایی که اشاره کرده بود نگاه کردم و با ذوق به سمتش دویدم، چقدر تغییر کرده بود.روزی که داشتم میرفتم رو به خوبی یادمه.دست هاش رو توی دستم گرفتم و وادارش کردم چرخی بزنه ، با لبخند نگاهش کردم:
-واو باورم نمیشه این خودتی.
با شیطنت جوابمو داد: نه من خودش نیستم روحشم.
-اخی امیدوارم روحت در ارامش باشه.
+به جای اینکه سعی کنی توی بحث با ما کم نیاری بگو ببینم تو چی با خودت فکر کردی که این همه سال مارو تنها گذاشتی؟
ESTÁS LEYENDO
♜✎ 𝐄𝐧𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬 𝐆𝐚𝐦𝐞 / بازی ناتمام
Fanficژانر: جنایی، اسمات، عاشقانه، درام، مافیایی سرگرد کیم تهیونگ، برای کمک در حل پرونده ای به ساختمان مرکزی سئول منتقل شده..!!!.....حالا ستوان مین هیوجین که به سختی خاطراتش را فراموش کرده با برگشتن تهیونگ دوباره ذهنش آشفته شده. اما تهیونگ برای نوشیدن جام...
