PART 53: پایان یک بازی ناتمام

30 6 6
                                    


CHAPTER 53

THE END OF AN ENDLESS GAME


هر قصه ای یک به سر رسیدن داشت، البته که این رسیدن برای بعضی ها شروع یک نرسیدن ماندگار خواهد بود. یک سال از لحظه اجرا شدن حکم پابلو میگذشت، او در حالی که یکی از زجر آور ترین اعدام های تاریخ ایتالیا را تجربه میکرد، در مقابل چشم خانواده قربانیان زندگی تاریک و نحس اش برای همیشه خاموش شد.

شاید این بهترین کاری بود که قاضی میتوانست برای آن ها انجام دهد، جگر گوشه هایشان به زندگی باز نمیگشتند اما خونشان هم پایمال نمیشد.

همه شان آن روز بارانی را به یاد دارند، عکس جین با گل های سفید به دیوار آویزان بود و سرهنگ همراه دو تن از نیروهای عالی رتبه دادستانی با چشمانی قرمز مقابل عکس او ایستادند. هیچکس نبود که از این اتفاق خوشحال باشد و این جگر سانی را بیشتر آتش میزد. صورتش را پشت لباس فرم اش پنهان کرده بود ولی از درون دلش میجوشید.

نمیتوانست سرش را بالا بگیرد، در دل برای آخرین بار با جین خداحافظی کرد با اینکه میدانست او را هر لحظه از زندگی اش میتواند در حوالی وجودش حس کند، همان جایی که قول داده بود تا ابد میماند. نفس عمیقی کشید و با بغض لبخند زد، دلش برای او تنگ میشد اما مگر میتوانست کاری کند! شاید این یکی از غمگین ترین باران های زندگی سانی بود.

نبودن جین یکی از سخت ترین اتفاقاتی بود که سانی و هانا تجربه کردند. بعد از آن اتفاق سانی برای همیشه از اداره دایره جنایی استعفا داد. این تصمیم ابتدا برای هیچ کس معقول نبود تا هنگامی که او شغل آینده اش را انتخاب کرد.

باز کردن یک گل فروشی درست یک خیابان مانده به خانه جدیدش، رفت و آمد به آپارتمان هیوجین و واحد قدیمی جین برایش سخت به نظر میرسید پس تصمیم گرفت از هیوجین جدا شود. او که بعد از پرونده بازی ناتمام مدت زمان زیادی برای استراحت نداشت هنوز هم درگیر حل پرونده های متفاوت شد. هنوز هم تهیونگ به خاطر هیوجین حرص میخورد اما به آن دختر افتخار میکرد.

در حالی که برگشتن به زندگی عادی با وجود اتفاقات رخ داده برای همه شان سخت بود هیوجین تمام تلاشش را کرد تا بتواند خودش را زودتر به زندگی برگرداند، این کار او همچنین این اجازه را به اطرافیانش داد تا راحت تر به او تکیه کنند.

البته هیوجین بعد از جین و سانی نتوانست با همکار های دیگرش به راحتی صمیمی شود. ترس از دست دادن یک نفر دیگر حالش را دگرگون میکرد. ستوان سونگ هم به خاطر علاقه زیاد اش به نارین ترجیح داد درخواست انتقال به واحد گشت شهری را داد. هر وقت اراده میکرد میتوانست شام را با خانواده صرف کند و در کل حال مساعدی داشت.

سانی با کلید قفل مغازه را باز کرد و در حالی که به مرد پیر برای خالی کردن بار گل ها کمک میکرد تلفنی مشغول صحبت بود که پایش بر روی آب یکی از گلدان ها لیز خورد. قبل از آن که اتفاق بدی رخ بدهد دست های کسی ستون تنش شد: جی جی؟

♜✎ 𝐄𝐧𝐝𝐥𝐞𝐬𝐬 𝐆𝐚𝐦𝐞 / بازی‌ ناتمامDonde viven las historias. Descúbrelo ahora