ناهار واسه ي ما كارمنداي كمپاني سلف سرويس توي سيني بود
ولي خب كلي غذاي متنوع و دسر و نوشيدني..همه چيزبود!
تلما از وسط سالن داد زد:
-اوووي آري بيا پيش ما
تلمارو خيلي وقته ميشناسم
همسن خودمه و تو بخش هماهنگي صحنست
تو ايران باهم دوست بوديم
سالاي آخر كه فنگرليمون جدي شده بود واسه تولدا و برنامه ريزيا و پول جمع كردنا سردسته ي اكسوالاي تهراني بوديم
-سلام ، خوبي؟ امضا كردي؟
*آره
-همممم پس ديگه همكاريم
*بدبختانه😂😂
-گه نخور غذاتو بخور
ريز ريز خنديدم. حالم خيلي بهتر بود، با چيزي روبرو شدم كه خيلي ازش ميترسيدم و الان احساس راحتي ميكردم
***
زود رفتم خونه، سعي ميكردم تو خونه خودمو خسته نكنم يه دوش گرفتم شام سبك خوردمو سريع خوابيدم
فرداش با صداي بوق ليموزين راننده ي كمپاني بيدار شدم
سريع لباس پوشيدمو راهي شدم
خسته بودم ولي سعي كردم نشون بدم خيلي قبراقم
-اه آريانا
^سلام
-سلام عزيزم من يوجو ام
^خوشبختم
-اين ليست برنامه كاري اين هفته ي اكسواه، اگه ميشه اينو ببر طبقه ي چهارم
^اتاق چندم؟
-فقط دوتا اتاق اوجاست. راستيه
^چشم
درو اتاقو باز كردم تا كاغذو بذارمو بيام
چشممو چرخوندم
عجب اتاقي!!دورتادور پنجره ي تمام شيشه با وييوي فوقولاده ي شهر!تمام وسايل لوكس و قهوه اي رنگ!
يه ميز بزرگ بقل پيانو رويال بود و يه صندلي بزرگ پشتش
پشت صندلي نشستم و چرخوندمش ,صندليم داشت ميچرخيد كه يهو يه دستي محكم نگهش داشت
-اينجا چيكار ميكني؟
سهون دوتا دستاشو گذاشته بود رو دسته ي صندليم خم شده بود روبهم و با اخم تو فاصله ي چند سانتي زل زده بود بهم
+م م م ن.. ر..ر..استش
+ميگم اينجا چيكار داري
-اومدم ليستو بذارم از صندلي خوشم اومد..
+اينجا ساختمون اس امه . قرار ني از هرجا خوشت اومد بشيني يا از هرچي خوشت اومد بهش دست بزني!
فاصلش باهام خيلي كم بود وقتي حرف ميزد حرم نفس گرمش ميزد دم گردنم همين باعث شد ميشد نفهمم چي ميگه
-من ،راستش.. ببخشيد
دستاشو برداشت ، دست به سينه شد و پشتشو كرد بهم
+اينجا اتاق منه. حتي موقع تميزيم وقتي ميان كه من نيستم. دوس ندارم كسي بياد و بره واسه همين طبقه ي چهارمو گرفتم. من اصولا آدم با حوصله اي نيستم. اميدوارم با يبار توضيح متوجه شي
-بله عذرميخوام
دويدم كه برم .. مچ دستمو تو جهت مخالف گرفت
+ناهار خوردي؟
سرمو انداختم پايين.. خيلي نميتونستم چشم تو چشم نگاش كنم
-بله
+خوبه
چند ثانيه نگام كرد
مچ دستمو سفت گرفته بود
يهو به خودش اومد ، اخم كردو دستمو ول كرد
منم كه خجالت زده بودم سريع دويدم پايين كه زودتر برم هتل
***
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...