بازم خيالم از اتفاق اونشب راحت نبود
با لباس مدرسم دويدم طبقه ي سوم تا از ديواز شيشه ايه بالا سالن رقصو ببينم كه توش تمرين داشتن
همشون لباساي راحت و خنك پوشيده بودن و سوهو بلوز تنش نبود، خندم گرفت وقتي ديدمشون
سهون يه حلقه ايه گشاده مشكي با سوييت پنتزاي فيلي پوشيده بودو كپ مشكيشو برعكس گذاشته بود
چطوري انقد بنظرم جذاب ميومد؟
درسته كه هنوزم يه طرفدار بودم ولي حالا ديگه حسم بهشون مثل فن و آيدل نبودو هركدومو مثل يه دوست بخاطر شخصيتاشون دوست داشتم
ولي سهون از نزديك هنوزم همونقدر واسم جذاب بود
ازين كه بخوام به اين فكر كنم كه سهون به غير از اين كه بايسمه واسم جذابه خيلي ميترسوندم حتي ميترسيدم تو ذهنم بيارمش
اونموقع 18 سالم بود، كلي به خودم ميرسيدم ورزش ميكردم و تازه دماغمو عمل كرده بودم، در مجموع قيافم نپخته يا زشت نبود ولي حتي جرعت نميكردم به اين فك كنم كه از سهون خوشم مياد، برام مهمه چيكار ميكنه دوست دارم بيشتر باهاش حرف بزنم يا حتي به دورو ورياش حسودي ميكنم، نه به عنوان عضو اكسو، به عنوان خود سهون، حتي اگه معروف نباشه
اينا چيزايي بودن كه اينروزا خيلي ازشون ميترسيدم و خودمو در حدي نميديدم كه بخوام...
بازم ميترسيدم بهش فكر كنم چون واقعا مسخره و غيرقابل تصور بود!رويابافيه مسخره ي يه فنگرل به بايسش
از فكراي خودم خندم گرفتو بلند شدم برم هتل خودم كه يادم افتاد بايد برم خوابگاه اكسو از لي بروشور چنتا بوتيك معروف چينيو واسه فصل جديد تبليغاشون بگيرم
اولين بار بود ميرفتم خوابگاهشون
درو كه زدم لوهان جواب داد و ازونور عربده زد:
-بپوشين آريانااه
خندم گرفت ازين كه آيدلام با تيپ داغون يا لخت تو خونشون ميگشتن
-سلام عزيزم بشين الان لي مياد
انگار خوابگاهى بمب زده بودن
همينجور راه ميرفتي زير پات چيپسو پفك خورد ميشد
پونصد تا هايپ و شيشه مشروب بغل تلوزيون بود و دسته هاي ايكس باكس به هم پيچيده بودن و سي دياي بازي ريخته بود وسط زمين
هر طرفو نگا ميكردي يه گندي خورده بود توش
*خاك تو سرتون بي آبروعا آريانا ببخشيد ما نميدونستيم مياي اين گوه دونيو مرتب نكرديم
-نه سوهو اوپا اين چه حرفيه من سرزده اومدم
چاني با موهاي برق گرفتش دور خونه ميچرخيد و عربده ميزد:سهون، ~سهون كدوم قبرستوني اي
سوهو كه داشت از خجالت آب ميشد گفت: صداتو بيار پايين نفله حيصتمو بردي
~اه سلام آري
داشتم از خنده منفجر ميشدم كه سهون با سشوار تو دستش اومد بيرون
^چته
~شورت منو تو پوشيدي؟
سوهو صورتشو گرفت تو دو تا دستاش
*خدا ذليلتون كنه
^شورت تورو ميخوام چيكار؟ خودم بدون شورت موندم مگه؟
~اگه تو نپوشيدي كي پوشيده؟ تو هميشه شرتاي منو ميپوشي
^همه ميدونن من وسواس دارم بعدم مال من بزرگ تره تو شورت تو جا نميشه
سوهو كه چشاش داشت از حدقه ميزد بيرونو كم مونده بود همشونو خفه كنه گفت
*خفه شو سهون بي شئور دختر نشسته
^حالا من نگم آريانا نميدونه خودش؟
~سايز تورو؟
-هااا؟؟؟
^نه ميگم من نگم آريانا اين مسائلو نميدونه انگار
~آها
*خاك بر سر من كه ليدر شماهام
^ولي ناموسا شرتت پامه
~خاك تو سر دزدت درار شرتمو
^نميتونم دختر نشسته
~همين وسط نه گمشو تو اتاق درار بده شرت ندارم الان
^ميرينم توش بعد در ميارم
واقعا داشتم از خنده جر ميخوردم ولي اگه ميخنديدم خيلي جلف بازي بود
بكهيون كه حرفاي چانو سهونو شنيده بود با خنده گفت
>سوتين منو كي پوشيده
و برگشت كه چشش به من افتاد
>خاك بر سرم
~خاك بر سرت دختر نشسته
>خوبه حرف ناجور نزدم نميدونستم اينجايي
تائو نشست كنار بك كه داشت آناناس ميخوردوگفت: لنگاي انتو جم كن منم بشينم بخورم
>من هر گوهي ميخورم توام بايد بخوري؟
برو بخر برام پس
>پول دارم كون ندارم
سوهو كه قيافش واقعا آشوبو عصبي بود گفت
*خاك تو سرا مودب باشين
سهون كه لباسشو عوض كرده بود وشلوار طوسي پاره با بلوز گشاد سفيد پوشيده بود و يه بلوز مردونه ي چهارخونه ي سفيد طوسي گره زده بود به كمرش گفت
^آريانا لي گفت بياي ازش سر فيلمبرداري بگيري نميتونه بياد من ميبرمت
-خودم ميرم مزاحمت..
^پاشو
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...