41

263 19 2
                                    

ساعت دوازده بود كه بلند شدم
با همون لباساي خاكي و وضع آشفته خوابم برده بود
بلند شدم دوش گرفتم و با بدبختي سه كيلو آرايشمو پاك كردم
يه شلوارك و تاپ گشاد پوشيدمو اومدم بيرون
نميدونم چرا ولي يه سردرد خفيف داشتم
ساعت يكو نيم شده بود
ولي سهون هنوز خواب بود
تاحالا سابقه نداشت كه انقد بخوابه
يكم نگرانش شدم براي همين تصميم گرفتم برم ببينم در چه حاله
درو باز كردم كه ديدم چهارزانو نشسته رو تخت و داره در مسواكشو ميبنده
فهميدم تازه بلند شده و رفته دستشويي
اصلا تو وضع خوبي نبود
ولي جالب اين بود كه تو اون وضع افتضاح
به طرز افتضاحي جذاب بود
سه تا دكمه ي بالاييه بلوزش باز بود و موهاش به طرز عجيبي به هم ريخته بود
سمت راست صورتش جاي رژ قرمز بود
كه با يادآوريش ميخواستم از خجالت بميرم
با چشمه نيمه باز برگشت سمتم
چنگ زد به جلوي تخت كه با بدبختي بلند شه
عين اين كوالاها غلت ميخورد ازينور به اونور كه بالاخره بلند شه
-سلام
+سلامم، من گشنمه
-باشه بچه كوچولو بيا بريم صبحونه
+خو من ميام بعد ميام لباسامو عوض ميكنم خو؟
-اشكال نداره، ديشب خيلي انرژي از دست دادي حتما خيلي گشنته
با دقت دنبال چيزاي مختلف ميگشتم كه انرژي بيشتري داشته باشه
چيزايي مثل شكلات
من دور آشپزخونه ميگشتم و اونم نشسته با چشاش دنبالم ميكرد
-چيه زل زدي؟
+مهربون ميشي خيلي خوشم مياد
-من هميشه مهربونم
با كلي خوراكي نشستم بغلش و شروع كردم به لقمه گرفتن
+آري
اولين بار بود كه آري صدام ميكرد
با تعجب صورتمو آوردم بالا
-جانم
+من ديشب..
يه لحظه مكث كردو با تعجب زل زد به پايين زانوم
سرمو آوردم پايين
همون زخم ديشب
+من كردم؟
-ديوونه اي؟ چرا بايد همچين كاري كني؟؟
+آخه هيچي يادم نمياد
-كار تو نيست
از كابينت پشت يه چسب زخم آورد و با دقت باز كرد
پامو بلند كردو گذاشت رو پاش
+خدا بهت رحم كرد ديشب خوابم برد
-چرا؟
+ممكن بود مامان شي
يه لحظه انقد هول شدم كه پامو با شدت كوبيدم تو شيكمش
-ي..يا خفه شو
+بابا چيكار كنم دست خودم نيست ك..
لقمه ي شكلات صبحونرو چپوندم تو دهنش كه خفه شه
با دهن پر ادامه داد
+اصن هايپر ميشما
با حرص يه لقمه ي گنده تر چپوندم تو دهنش
با خنده و بدبختي قورتش داد
+راه هاي رمانتيك تري واسه ساكت كردنم هستا
چند لحظه وقت برد تا منظورشو فهميدم
-سهون.. به خدا ميكشمت
+😋😋😋
از جاش بلند شد كه با ديدن آينه ي سمت راست وايساد
+توام مست بودي؟
با تعجب برگشتم سمتش
داشت با خنده به جاي رژ لبام نگاه ميكرد
-ن..نه
+توام بد هايپر بودي مثكه
با قاشق تو دستم افتادم دنبالش ولي دويد تو اتاقش و درو بست
-دستم بهت برسه ميكشمت
+دستت بهم برسه بوسم ميكني
و صداي زبون درازي در آورد
با خنده پامو كوبيدم تو در و رفتم آشپزخونه تا همه چيو تميز كنم

- 17X -Where stories live. Discover now