روز آخر
حتي خودمم باورم نميشد
روز آخر قائدتا بايد رمانتيك شروع ميشد
ولي من با يه سردرد عجيب از جام بلند شدم
و بدون هيچ حرفي صبحونه خورديم
شايد هردومون از فكر كردن بهش ميترسيديم
از جام بلند شدم تا ظرفارو جمع كنم
+آريانا
صداش مردد بود
-جان
نفسشو داد بيرونو گفت
+اتفاق بدي افتاده، شب آخرمونو مجبورم با آيرين بگذرونم
ليوان از دستم افتاد تو سينك
+خوبي؟
-آره آره از دستم ليز خورد
+و تو..
-راحت بگو، من مشكلي باهاش ندارم . با اضافه شدن يه روز به هميشه ، هميشه طولاني تر نميشه
+چي؟
-ما بعد اين هفته براي هميشه غريبه ايم، يه روز تاثير چنداني نداره
سرمو گرفتم بالا تا از بغضم جلوگيري كنم
-خب..من چي؟
+بايد با جي هوانگ بري گرند پارك
-باشه
شايد فكر كنين بغلم كرد
ازم خواست ناراحت نباشم
ازم عذرخواهي كرد
ولي نه!
بدون هيچ اتفاقي حاضر شدم
+خوش بگذره
-همچنان به تو
بدون حرف ديگه اي سوار ماشين شدم
گرند پارك...
پارك قشنگي بود
ولي انقد وسيع بود كه وقت نشده بود كامل ببينمش
ماشين رفت تو پارك و من همچنان چشمام بسته بود
تمام سعيمو ميكردم كه بغضمو كنترل كنم
~رسيديم خانوم
انقد تو فكر بودم كه حتي صداشو نشنيدم
~خانوم؟
-ب..بله
~رسيديم
-ولي اينجا كه... تاريكه
هيچي معلوم نبود
هيچ چيز
تاريكيه مطلق
سكوت
و خالي از آدم
-مطمئنين بايد اينجا پياده شم؟ خطرناك نيست؟ درست اومدين؟
~نگران نباشين خانوم برقاي ضلع جنوبيه گرند رفته و اينجا خاليه چون رزرو شده تا كسي اذيتتون نكنه، من با هماهنگي آقاي هوانگ اومدم طبق گفته ي ايشون پنج دقيقه بعد از رسيدن شما ميرسن، ما سه دقيقست داريم حرف ميزنيم پس دو دقيقه ديگه ايشون ميرسن، نگران نباشين
-ب..باشه مرسي
از ماشين پياده شدم و پيرهنمو كشيدم پايين تر
خداروشكر كه لنزاي طبيمو زده بودم
با اين حال چيزي معلوم نبود
با ترس آروم آروم قدم برداشتم تا نيفتم
خودمو به لبه ي فواره رسوندم و نشستم
ده دقيقه گذشت ولي خبري نبود كه نبود
صداي پاي يه نفرو از دور شنيدم
-جي هوانگ؟
يه مرد موتوري پياده شد و تعظيم كوتاهي كرد
-ش..شما؟
'براي شماست
دسته گل رز بزرگو گرفت طرفم
-كي داده؟جي هوانگ؟ خودش كجاست؟
'شبتون بخير خانوم
سوار موتورش شد و بدون توجه رفت
-و..وايسا ببينم
اينجا چه خبره؟
هايييش
با بدبختي گوشيمو از كيف كوچيك دستيم بيرون كشيدم و نور فلشمو انداختم رو گُله
يه نوشته ي قلب قرمز كوچيك روش بود
{رژ لبتو پررنگ نكن}
چي؟؟
با تعجب سرمو آوردم بالا
به ترتيب تمام چراغاي دورم روشن شدن
زبونم قفل كرده بود
دور فواره پر شمع و جلوم يه ميز دو نفره بود
+هممم
نميتونستم اشكامو كنترل كنم
با صداي بلند زدم زير گريه و مشت كوبيدم تو سينش
-ميدوني؟ ميدوني چقد ناراحت شدم؟ فكردم قراره شب آخري نبينمت، ازت متنفرم
+ولي من عاشقتم
چنتا پلك زدم و سعي كردم به خودم مسلط باشم
پاهام ميلرزيد
-چ..چي
+عاشقتم آريانا، عاشقتم
دستمو از رو سينش برداشتم و عقب عقب رفتم
دستمو كشيد و بغلم كرد
+امشب نه..امشب فرار نكن.. ديگه وقتي نيست
-عاشقتم سهون عاشقتم
اشكام غير قابل كنترل بودن
چشممو بوس كرد و با خنده گفت
+نياوردمت اينجا اشكتو درارم، بخند
اشكامو پاك كردم و سعي كردم بخندم
دستمو كشيد و شروع كرد به راه رفتن
+بيا بريم يچيزي نشونت بدم
-چي؟
+يچيز ساده كه تو خيلي ازش لذت ميبري
لبه ي يه جايي نشست كه زيرش آب بود و لك لك
-دببباك
نشستم بغلش كه با دستش بهم اشاره كرد
-چيه؟
+بشين تو بغلم
با اين كه بغلش كرده بودم
ولي اينكه بچپي وسط پاهاي يه نفر يكم زيادي استرس برانگيزه
نشستم و با ترديد تكيه دادم به سينش
با خنده پاهاشو پيچيد دورم و سرمو تكيه داد به ترقوش
موهامو داد كنار و دماغشو چسبوند به دماغم
انقد استرس گرفتم كه ميخواستم گريه كنم
ميخواستم سرمو برگردونم ولي زل زده بودم بهش
نميتونستم نگاش نكنم
+خوشگل شدي
-م..م..مر...
+مرسي؟
-هوم
تن صداشو برد پايين و دستشو برد تو موهام
واقعا تو نزديك ترين حالت ممكن بوديم
حاضر بودم خودمو پرت كنم تو درياچه
+خوش به حالم كه دوسدخترم انقد نازه
دوستدختر؟
-بس كن
ديگه نميتونستم
بايد يجوري خفش ميكردم
-گرمه
+گرم ترم ميشه
با خنده زل زد بهم
-كوفت نخند
+يكم راه بريم ؟
-آره آره
از خدا خواسته از بغلش پريدم بيرون و دستشو گرفتم
ايندفعه بجاي دستش بازوشو گرفتم
مثل كاپلاي واقعي
+اوووو
-چيه؟
+داري ميشي دوستدختر نمونه
-ساكت شو هايش
+ميدوني داريم كجا ميريم؟
-هممم...نه
+بالاي يسري سنگ
-چي؟
+هوم اينجاست
يه جايي بود مثل تراس مانند كوچيك
كه اونرش درياچه بود
فوق العاده بود
-اينجا..عاليه
دويدم سمت نرده هاش
از پشت بغلم كرد و سرشو چسبوند به گوشم
+ميدوني چرا آوردمت اينجا؟
-ن..نه
+اينجا مهم ترين جاي زندگيمه
با تعجب برگشتم سمتش
-جدي؟
+جدي
-چرا؟
+اولين بار روز دبيو
انقدر خوشحال بودم كه.. تصورش برات غير ممكنه
آرزوم داشت برآورده ميشد
زحمتاي شبانه روزيم از نه سالگي داشت نتيجه ميگرفت
بزرگترين آرزوي زندگيم به حقيقت رسيده بود
حتي ميتوني تصور كني برآورده شدن بزرگترين آرزوي زندگيت چه حسي داره؟
انقدر خوشحال بودم كه بي وقفه گريه ميكردم
به ميكروفونامون نگاه ميكردم و گريه ميكردم
رو استيج زانو ميزدم و گريه ميكردم
همديگرو بغل ميكرديم و گريه ميكرديم
صداش كم كم داشت ميلرزيد
با يادآوري بهترين دوران زندگيش بغضش گرفته بود
بغض همراه با لبخند
+اون روز... به خودم گفتم حالا كه داري به بزرگترين آرزوت ميرسي بايد اين روزو حك كني
بايد يكاري كني هميشه اين روز جاودان بمونه
ساعت پنج صبح اومدم گرند پارك
هيچكس نبود
اينجارو پيدا كردم
فاصلش با قسمتاي معروف پارك زياده
براي همين تردد توش خيلي كمه
اينجارو براي ديدباني از حيووناي وحشي ضلع شرقي ساختن و خيلي وقته خاليه
به ميله ي پايين اشاره كرد
يه دستبند و قفل به ميله بسته شده بود
روي قفل نوشته شده بود 'اكسو تا ابديت'
+اين دستبند..
نتونست اشكاشو كنترل كنه
+اين دستبندو دوازده نفري روز دبيو خريديم تا يادمون باشه چقد عاشق هميم
چقدر براي هم مهميم و چقدر.. چقدر كنار هم خوشبختيم
تاحالا اشك همراه با هق هقشو نديده بودم
+ميدوني آريانا.. روزي كه سه تا از اعضاي خونوادمونو از دست داديم.. روزايي كه باختيم.. روزايي كه سختي كشيديم.. روزايي كه نا اميد شديم.. اولين روزي كه برديم..وقتي آلبوممون فروش رفت..وقتي..
اشكاشو با دستش پاك كرد و ادامه داد
+مهم ترين روزامونو اومديم اينجا و به اين دستبند و قفل خيره شديم.. برات عجيبه نه؟انقدي كه با همچين دستبند و قفل ساده اي خاطره دارم.. وقتي ميبينمش ياد تمام عشق و سختي اكسو ميفتم.. من مهم ترين روزاي زندگيمو اينجا بودم..برادراي من.. خانواده ي من.. عشق و آرزوي من
نفسشو داد بيرون و ادامه داد
+يعني اكسو و اينجا يعني خاطرات اكسو. تو دومين نفري اي كه ميخوام متعلق به اينجا باشي
رفت پشتم و موهامو داد كنار
با ديدن گردنبندي كه انداخت گردنم چشمام برق زد
يه ستاره ي كوچيك و خوشگل
+هروقت دلت برام تنگ شد بهش نگاه كن
يه قفل قرمز درآورد و وصلش كرد كنار قفل اكسو
يه گردنبند ديگه مثل گردنبندم در آورد و پيچيدش دور قفل
+هر موقع ميام اينجا ميتونم به اندازه ي تمام عمرم گريه كنم
نميتونستم خودمو كنترل كنم
تاحالا اونقد احساساتي نشده بودم
تو سفت ترين حالت ممكن بغلش كردم
-هر اتفاقي كه بيفته احساسم بهت تغيير نميكنه
+مطمئني؟
-مطمئنم
سرشو با ترديد آورد بالا
قيافش پر از استرس بود
-چي شده؟
از پايين باسنم بلندم كرد و گذاشتم لبه ي پرتگاه
دماغشو چسبوند به دماغم
+ميخوام اين لحظرو هميشه يادت بمونه
-چي؟
قبل از اينكه بخوام جواب سوالمو بشنوم تمام بدنم يخ زد
از شوك پام شل شد كه از پشت سفت گرفتم و از پايين كمرم بغلم كرد
سرشو كج كرد و بدون هيچ مقدمه اي لب نرم و گرمشو بين لبم حس كردم
قلبم از تمام هجده سال زندگيم تند تر ميزد
هنوز باورم نميشد
صداي برداشتن لباش تو گوشم پيچيد
باورم شد كه خواب نميبينم
قبل از نشون دادن هر ري اكشني دوباره لبشو برد بين لبم و ايندفعه سرشو كج تر كرد
يه پيك
دو پيك
نميدونم چندتا پيك
حتي نميدونم چقد طول كشيد
يه ربع؟
نيم ساعت
يه ساعت؟
صداي برداشتن لباش توي گوشم باعث ميشد نفس كم بيارم
شروع كردم تند تند نفس كشيدن كه آروم لبشو برداشت و زل زد بهم
نفسمو با تمام قدرت ميدادم تو
دستشو گذاشت رو گردنمو كجش كرد
حتي نميتونم بگم حس اون لحظم چي بود
+ميدونم اولين بارته
لال شده بودم
+و آخرين بارت ميمونه
هيچيو حس نميكردم
+يادت باشه فقط مال منن
لبشو ثابت نگه داشت و لب پايينمو گاز گرفت
سرشو برد عقب
سرمو انداختم پايين و سعي كردم نفس بكشم
سعي ميكردم نفسمو تنظيم كنم
ولي بي فايده بود
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...