كلي كار سرم ريخته بود ولي خيلي خسته بودم
با پفك جلو تلوزيون وسط ساختمون باربي نگا ميكردم
-اوووه اين باربيه قصر چارمينگه
+يريييييي؟
با ديدن يري همه ي پفكا تو حلقم گير كرد
با خنده بقلم نشست رو صندليو گفت
-سلام عزيزم~خيلي زياد نيس كه اومدي، كم كم همه ي ساختمون باهات صميمي ميشن
+من واقعن شمارو دوست دارم يعني ميدوني..
-خيلي خوشحالم كه تو اين ساختموني
+.. از .. بودنه من خوشحالي؟😳
-آره، سنامون خيلي نزديكه. وقتي شنيدم اومدي
پوني اولين نفر سر گريم گفت خاكي اي، سنتو كه گفت خيلي ذوق كردم، ميدوني به عنوان يه آيدل توي اين ساختمون بايد پخته رفتار كنم و همسنم اينجا كمه
+واي اوني آره منم فقط تلمارو دارم
-فردا ميري اكسترا؟
+اكسترا..؟
-اوم، مدرست ديگه!!
پاك يادم رفته بود، شايدم به اسمش عادت نداشتم
+واااي اوني انقد ميترسم كه بد كره اي حرف بزنم يا مثلن تنها بمونم يا..
-منم اونجا درس خوندم، بيشتر بچه هاش ترنسفرن . خانواده هاي سطح بالاي خارجي كه بچه هاشونو واسه درس ميفرستن سئول اكسترارو انتخاب ميكنن
اينجوري نيست كه همه باهم بيان بالا هرسال دانش آموز خارجي اضافه ميشه پس همه عادت دارن، نگران نباش.خيلي خوشحال بودم كه داشتم با همه اونجا دوست ميشدم، مخصوصا يري كه از معدود آيدلاي هم سنم بود
خوب شد بحث اكسترارو پيش كشيد
دره كمدمو با اكراه باز كردم
يه نگا به لباسم ميكردم يه نگا به آينه
به اين لباسا عادت نداشتم، هميشه صبحا بي حوصله موهامو نامرتب با كش پايين گوله ميكردمو فقط جلوشو كه از مقنعه بيرون بود مرتب ميكردمو سشوار ميكشيدم
موهاي دستمو تا آرنج كه معلوم بود ميزدمو پاهامم كه معلوم نبود. يه لباس ناجوره گشادم زير مانتو ميپوشيدمو خلاص
بايد با اين موهامو چطور ميبستم؟ چقد واسم عجيب بود
با چوب لباسيم دويدم طرف اتاق بكي
-بكيييييييي
^چيشده عزيزم
-بكي فردا فكردم خواب باشي خواستم اولين نفر لباسمو ببيني
^واااي چه قشنگهههههههههه مخصن كه توام بپوشي
-بكييييييي
طي يه حركت انتحاري پريدم بقلش
قد بكي كوتاهه، هيكلش نه لاغره نه چاق، هميشه بوي يه عطر ملايمو خنك ميده و بدنش هميشه سرده
بقل كردنش عين رفتن به يه كافه ي دنجه، يه موقعايي فك ميكردم اگه مثل دوست صميميم دوسش نداشتم ميتونستم از دوست داشتنش بميرم
+وسط ساختمون؟
لي با خنده از بقلمون ميگذشت
-لي اوپا لباسمو ديدي؟
+چقدر قشنگه، اگه بيدار بودم حتما بيا ببينمت باشه؟ سعي كن بهت خوش بگذره، فايتينگ
-مگه ميشه نيام؟مرسي اوپا قول ميدم با نمره هام خوشحالتون كنم
***
با اينكه كاري نكرده بودم خيلي خسته بودم،وقتايي كه زياد فكر ميكنم اينطوريه
خودمو انداختم رو تخت كه صداي اس ام اس گوشيم اومد
( بي سر و صدا بيا اتاقم، ديره نميخوام كسي ببينه بد فكر كنه)
سهون نصفه شبي چيكارم داره آخه؟ با آهو ناله خودمو تا آسانسور كشوندمو رفتم طبقه چهارم
بدون در زدن درو باز كردم
-بله؟
+بيا تو بشين
-چيزي شده؟
+نه بابا استرس نگير،
تو اصلا به كيفو دفترو اينا فكردي؟ خريدي اصن؟
يه لحظه رنگم پريد.. يعني انقد احمقم؟ انقد حواس پرت؟
-م...من...
با خنده يه كيسه ي بزرگ مشكيو هل داد طرفم
توش پره دفترو خودكار بود با جامدادي و كيف و چندتا جوراب بلند كه كره ايا با دامن مدرسه ميپوشن
-سهونا..
+از من تشكر نكن كار هر دوازده تامونه
-واقعا مرسي..
+ولي اين كاره منه
و به كيسه ي سفيد/ياسي بقل پام اشاره كرد
توش پره خوراكي بود! دقيقا چيزايي كه دوست داشتم!
كلي موگو موگو، oreo, شكلاتاي تلخ تخته اي، نوتلا كوچولو، پاستيل، ....
-واااي اينو
+همشو تو خونه نخورا،مدرسه بخور نميري
-واي مرسييييي
+نهار و صبونه با مدرسست.. وسطش بهتون يه چيزاييم ميدن
-واقعا ممنونم..
+گوش كن چي ميگم، با كسي دهن به دهن نذار اينجا با ايران فرق داره پسر هست كتك ميخوري، مطمئنم دعوات نميشه و زود دوست پيدا ميكني، اكسترا پره پسره مايه داره كه به چشم خودم ديدم شديد مفنگين حواست باشه با كي ميپري، با يكي از دوستام حرف زدم اسمتو رو صندليه بقل كولر و شوفاژ بنويسه، تو كره اين جوراب بلندا خيلي مده، سر كلاسه آقاي يانگ نخواب ميگن خيلي حساسه، غذاتو تا ته بخور و جاهاي خلوت مدرسه تنها نرو، خوب به درسات گوش كنو مطمئن شو كه همه چي برات راحت ميگذره
-.. اينارو كه گفتي پرسيدي از كسي؟
+آره من خودم اونجا درس خوندم ولي اينارو پرسيدم گفتم شايد الان فرق كرده، ولي اونجا هميشه عاليه
-نميدونم چجوري تشكر كنم
+همين كه به گوشم برسه خوب كارتو انجام ميدي تشكره
-نا اميدت نميكنم
+صبح بيدارم، لباستو پوشيدي بيا ببينمت
-چه خوب كه بيداري، حتما ميام
با نيش باز كيسه هامو گرفتمو با كلي استرس رفتم كه بخوابم
****
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...