+رام نميدي؟
-چ..چرا
با ديدن قيافه ي سهون برق از سرم پريد
خدا رو شكر كردم كه تيپم ضايع نبود
درو باز كردم و نشستم رو تختم و نگامو دوختم به زمين
كه فهميدم سهون بدون حرف داره يچيزيو نگاه ميكنه
با تعجب زل زده بود به يه عروسك
نه
نه
نه
نه
نه نه نه
نه نه نه نه نه نه نه نه نه
تو مغزم فقط صداي نه ميومد ولي دهنم قفل بود
-اين راستش..
با پوزخند عروسكو برداشتو گفت
+شبا بغلش ميكني ميخوابي؟
منه احمق
بايد قبل را دادانش عروسكو ورميداشتم
عروسكه خودش بود
ازين عروسك كارتونياي اعضاي اكسو
-ا..از بقيشونم دارم..
+من بقيشونو نميبينم
نميدونستم بايد چيكار ميكردم
داشتم از خجالت ميمردم
با عروسك تو دستش نشست رو بروم روي صندلي جلوي تخت
+بابت امروز..
سرشو انداخت پايين و نفسشو داد بيرون
+متاسفم
-من بايد متاسف باشم
+وقتي گفتي با همه صميمييه و منظوري نداره واقعا از رفتار وحشيانم خجالت كشيدم ميدوني من.. من راستش معمولا اينجوري نيستم
-ميدونم ، من هزار برابر متاسفم
+واقعا متاسفي؟
-آره، واقعا
+پس بذار امشب اينجا بمونم
يه لحظه حس كردم چشام داره پرت ميشه بيرون
-چچچچچچيييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+خانواده ي زن داداشم اومدن سئول مامانم يه مهموني واسه بزرگترا گرفته و از خونه ي من استفاده ميكنه چون فكر ميكنه خيلي بزرگه
-خوابگاهتون چي؟
+امروز روز آفه
-خب خونه ي بقيه ي اعضا
+مگه نگفتي متاسفي؟
-اينا به هم هيچ ربطي ندارن
+از من ميترسي؟
-چ.. چي؟ نخير چرا بايد بترسم فقط خيلي مسخرست اينجا بموني
+اونروزي كه تو اتاقم فيلم ديديم غذا خورديم يادته؟
-آره
+تو تا نزديك دو شب تو اتاق من بودي
سرشو كج كردو با عروسك تو دستش به سمتم اشاره كرد
+و خوابيدي
-خب؟
-تو اونجا خوابيدي فيلم ديدي غذا خوردي و منم امشب همين كارو ميكنم و مطمئن باش كاري بات ندارم
+يا من اصلا نگفتم تو كاري داري
راست ميگفت
بعد اين دعوا اومده بود بگه متاسفه و هنوز شام نخورده بود
ما خيلي جاها باهم تنها بوديم ، غذا خورديم يا خوابيديم
و اين از ذهن منحرف من بود كه از موندنش ترسيدم
يه لحظه از خودم خجالت كشيدم و با قيافه ي عادي گفتم
-باشه
+گشنمهههه
-من امشب چنتا نودل آماده خريدم خب ميگفتي داري مياي
+من عاشق نودلم
و دويد سمت آشپزخونه
مثل اينكه واقعا گشنش بود
با خنده در ظرف نودلمو باز كردم و شروع كردم به خوردن
تو پنج ديقه غذاشو تموم كرد و با حالت تركيدن تكيه داد عقب
پاشدم كه ظرف نودلمو بندازم دور
برگشتم بشينم كه ديدم پشتم وايساده و داره با اون لبخنداي مرموز مسخرش نگام ميكنه
دستمو گذاشتم كنار سينك تا ازش فاصله بگيرم
-چيه چي ميخواي
+دهنم كثيف شد:'(
-خب پاكش كن
دستمالو گرفت جلو صورتم و با قيافه ي مظلوم گفت
+تو پاكش كن
-خودت چلاقي يا عليلي؟
+اگه پاكش نكني
اومد جلوتر و ادامه داد
+اونوقت منم..
-باشه باشه
ازين ديوونه هيچي بعيد نبود
با خنده چشاشو بست و خم شد كه تشكر كنه
نتونستم جلو خندمو بگيرم
دستمالو پرت كردم طرفش
-رواني
+فيلماتو كجا ميذاري؟
-كشوي پايينه تختم
فيلمامو ريخت رو تختم و چهار زانو نشست وسط تخت
سرشو گرفته بود پايين و با دقت فيلمارو نگا ميكرد
انقد كيوت شده بود كه نميتونستم با لبخند نگاش نكنم
+اين خوبههههههه
-يا خدا
ابروهاشو داد بالا و با يه خنده ي شيطاني پريد جلوي تلوزيون تا سي ديو بذاره تو دستگاه
منم تكيه دادم به ته تخت
ولي ازونجايي كه تلوزيون سمت راست تخت بود بايد يه سمت بدنمو تكيه ميدادم و خيلي سخت بود
واسه همين پتورو كشيدم روم و رو سمت راست بدنم خوابيدم
سهون كه ميخواست واسه the counjring 2 فضاي اتاقو ترسناك كنه همه چراغارو خاموش كرد و يهو پريد پشتم
+يوهاهاها
-ررررروااااانييييي ترررررسيييييدم
مثل من رو سمت راست بدنش پشتم دراز كشيد و گفت
+من اينجام نترس
-بقيه شبا كه نيستي ، من اينجا تنهام سكته ميكنم
+ميخواي هرشب بيام نترسي؟
بالشتو پرت كردم طرفش
-ياااا ساكت شو
+شروع شد شروع شد
و يه مشت پر پاپ كورنو چپوند تو دهنش
تمام فيلم طبق عادت قديميم يه بالشتو بغل كرده بودم و يه چشمي نگاه مي كردم
هرجاش از ترس ميپريدم يا جيغ ميزدم سهون هر هر ميخنديد و منم با عصبانيت ميزدم تو پاش
نصف فيلم گذشته بود كه زنه با چراغ دم در وايساده بود نميدونست بره تو يا نه
منم داشتم ميشاشيدم به خودم
يه ديقه گذشت زنه هنوز وايساده بود و فقط صداي آهنگ خوفناك فيلم ميومد
قلبم داشت ميومد تو حلقم
-واي زنيكه جم بخور
مطمئن بودم بعد سه ساعت وايسادن يه صحنه ي يهويي نشون ميده كه از ترس سكته كنم
دو تا دستامو گرفتم رو صورتمو سر خوردم سمت سهون كه صاف بخوابم و تلوزيونو نبينم
سهون كه دقيقا كنارم تو پوزيشن قبليش بود با دست آزادش سمت راست كمرمو گرفت و كشيد سمت خودش و دستشو حلقه كرد رو شكمم
سرشو آورد پايين تر و با تن پايين تو گردنم گفت
+نترس فيلمه
سرشو آورد بالا و لباشو گذاشت رو گونم
ديگه صداي فيلمو نميشنيدم
مطمئنا اگه از فيلم ميترسيدم ضربان قلبم كمتر از اون لحظه بود
نفسمو دادم بيرون ولي هنوز لباشو برنداشته بود
قلبم واقعا داشت كنده ميشد
لبشو كه برداشت يه نفس عميق كشيدم
ولي هنوز سرش همونقد پايين بود
لباش چند ميليمترم با صورتم فاصله نداشت
فقط برداشته بودشون ولي سرشو يكمم جابه جا نكرده بود
بازم حالم بهتر بود
حداقل برشون داشته بود
خيالم راحت شد و خواستم سريع برگردم تو حالت قبلي كه بدون بالا آوردن سرش ، سرشو برد پايين تر
از وسط گونم يكم پايين تر
و وقتي شروع كرد به حركت دادن آروم سرش نفسش از بالاي گونم تا جاي دوم پوست صورتمو مور مور ميكرد
دوباره لبشو گذاشت و من نفسم بالا نميومد
دوباره پايين تر و دفعه ي بعدش به جاي پايين سرشو برد جلوتر
من به زور نفسمو ميدادم بيرون و باور نميكردم صداي برداشتن لباش رو اينچ به اينچه طرف چپ صورتم تو مغزم ميپيچيد
بدون عجله هر لحظه دستشو دورم سفت تر ميكرد و واسه هر دفعه چند دقيقه طولش ميداد
ميخواي منو بكشي؟
ميخواي منو ديوونه كني؟
اينا تنها چيزايي بودن كه تو مغزم ميپيچيدن
بالاخره با رسيدن به آخرين تيكه صورتشو دور كرد و دستاشو برداشت
بايد چي ميگفتم؟
چيكار ميكردم؟
فرار ميكردم؟
اول همه بايد نفس ميكشيدم
نفسمو تو عميق ترين حالت دادم بيرون
تنها فكري كه به ذهنم رسيد اين بود كه برم دستشويي
خواستم پاشم كه بادستش مانع شد و جفت دستاشو پيچيد دور كمرم
كشيدم سمت خودش و پيشونيشو گذاشت رو شونم
كمرم بدون فاصله رو سينش بود و از پشت بغلم كرده بود
+نرو
نميتونستم حرف بزنم
ميخواستم يچيزي بگم
نميدونم چي
ولي نميتونستم
كنترلو گرفت و تلوزيونو خاموش كرد
كل اتاق تاريك شد
+شبخير
واقعا ميخواست تو اين حالت بخوابم؟
فكر ميكرد ميتونم؟
-م..من
دستشو سفت تر كردو لبشو گذاشت رو گوشم
كاري كه ميدونست تا سر حد مرگ روش حساسم و تا آخر عمرم خفه خون ميگيرم
+هيشش
من مردم
من واقعا داشتم ميمردم
تموم شد
واقعا داشتم ميمردم
-چ..چرا
+چي چرا
-سهون ازت خواهش ميكنم دم گوش من حرف نزن من..
تن صداشو آورد پايين و سرشو نزديك تر از قبل كرد
+نميخوام
-لعنتي
ميخواستم تو ذهنم بگم ولي در كمال ناباوري با صداي خيلي بلند گفتم
شروع كرد به ريز ريز خنديدن
-چي خنده داره؟
+نگفتي چي چرا؟
-همه چيز، چرا اينجايي چرا اينجوري ميكني چرا..
باورم نميشد اين من بودم كه داشتم اين سوالارو بالاخره ميپرسيدم
+اگه بگم خودم نميدونم تعجب ميكني؟
نميدونستم بايد چي بگم
داشتم سعي ميكردم نفسمو كنترل كنم
+خودم نميدونم ، واقعا نميدونم
مكث كردو بعد چند ثانيه ادامه داد
+ما نشستيم و من.. من يهو .. نميدونم انگار خودمم نميدونم چه غلطي ميكنم
-پس يعني دستور مغزته
+مغزم نه
-سهون تو..
+نميتونم از كارام پشيمون شم و نميتونم تكرارشون نكنم پس ازم نخواه كه..
-پس من واسه تو..
مكث كردمو سعي كردم جرئت گفتنشو داشته باشم
-من واسه تو چيم؟
+نميدونم
-چي؟
+ميدونم ،نميتونم بگم
-چيو نميتوني
+من واسه تو چيم؟
هيچ جوابي نداشتم
+نميتوني جواب بدي ، منم دقيقا مثل توام
يه نفس عميق كشيد، عين اينكه ميخواست چيزيو بگه كه نميتونست
+اين يعني منم مثل تو فكر ميكنم
نه
نه
نه
نه
نه نه نه
مثل من فكر نميكني عوضي
نه
نه
نه
من تورو دوست دارم
تو نميتوني مثل من فكر كني
نه
نه نه
نه نه نه نه نه نه
نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه
-فكر نكنم اينطور باشه
+منم اميدوارم اينطور نباشه ولي..
ولي هست
-نيست
+اميدوارم
-من..
+بيا با هم دعوا نكنيم
-الان دليلي واسه دعوا نيست
+هست، بيا امشب..
نفشو حبس كردو گفت
+بيا امشب دعوا نكنيم، جوري باشيم كه تو حالت عادي نميتونيم به خودمون اجازه بديم
-...
+بدون عصبانيت بخواب. خب؟
-خب..
+شبخير
-گفتي جوري باشيم كه نميتونيم تو حالت عادي باشيم؟
+آره
بدون فكر برگشتم و لپشو بوس كردم
دهنش از تعجب وا مونده بود
+پس بذار جملمو تصحيح كنم، شبخير عزيزم
-شبخير..
هووف، چجوري بايد ميگفتم؟
-شبخير ع..زيزم
فك ميكردم اون شب خوابم نبره
ولي به جاي استرس آرامشيو داشتم كه تاحالا تجربه نكرده بودم
تو پنج دقيقه چشام گرم شد و خوابم برد
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...