28

325 22 3
                                    

صبح روز بعد كه ميدونستم بازم قراره بي تي اس بيان و روز تعطيل بود و مدرسه نداشتم تصميم گرفتم دير تر برم كه سهونو نبينم و موقع اومدن بي تي اس و زمان شلوغي اونجا باشم
موقعي كه رسيدم چنتا ون بزرگ مشكي دم در بود و همشون كنار ونا شلوغ ميكردن
با تعجب رفتم سمتشون كه بكي شروع كرد رو بهم عجق وجق رقصيدن كه منم ريسه رفتم
^شرمنده تعدادمون زياده نميتونيم لاكچري بريم خوشگله
-كجا؟؟؟
^رسسسسسستوران
وي از رو بلندي جوب پريد جلوم
=سييييلام
-سلاااام
با كلي شلوغ بازي و همهمه سوار شديم و تو راه با صداي بلندآهنگ و افغاني بازياشون از خنده دل درد گرفتم
رستوان بزرگي بود ولي مثل بقيه ي اوقات خيلييي لاكچري نبود
معمولي بود و اين خوشحالم ميكرد چون ميدونستم اين به معنيه اينه كه قراره "خيلي" راحت باشيم و خوش بگذرونيم
وسط شلوغي چشم به پيانوي رويال سفيد گوشه ي سالن افتاد ، چقد قشنگ بود
وي از پشتم پريد جلو
=پيانو ميزني؟
-چهارده سالگيم يسال زدم گذاشتم كنار
ليوان مشروبو داد دستم و با خنده گفت
=خوبه خوبه
-توچي؟
=آره من ميزنم، تو مگه آرمي نبودي؟ نميدونستي؟
-تاحالا پيانو زدنتو نديده بودم اوپا
بكي كه داشت با دوربين فانتزي طوره صورتيه جديدش عين بچه ها از همه عكس ميگرفت و چاپشو با خنده نگا ميكرد اومد سمتمون
^ژست بگيرين ميخوام با دوربين خوشگله جادوييم ازتون عكسسسس بگيررررم
وي ليوان مشروبشو گذاشت رو پيانو و دستشو انداخت دور گردنم
واقعا حس كردم بايد قيافه ي سهونو ببينم، قلبم داشت ميريخت
نگاهش عصباني نبود
ببشتر به ناراحت ميخورد
مثل همون روز توي سالن عكس بهم نگا ميكرد و همين باعث ميشد حس كنم نميتونم نفس بكشم
^به دوربين نگا كن جوجه
بعد عكس رو به وي خم شدم
-ببخشيد من الان برميگردم
سهون از در رفت بيرون و من نميتونستم دنبالش نرم
حس كردم خيلي تند رفتم و از خودم و رفتار بچگونم خجالت كشيدم
دويدم سمتش و با كفش پاشنه دارم حس كردم پشت پام زخم شده
سهون با ديدنم پشتشو كرد
-سهونا
انگار نميخواست جواب بده كه دستشو كشيدم سمتم
-سهون
+هم؟
نميدونستم بايد چي بگم
-خب راستش.. چرا اومدي بيرون ؟ نميخواي پيش بقيه بموني؟
كفشامو با درد در آوردمو گذاشتم كنارم پام
دوباره سرمو آوردم بالا
+تو برو تو
=آريانا؟
وي با ديدن منو سهون با لبخند رو به سهون خم شدو گفت
=نمياين تو؟
-ميايم
=حرفتونو زدين بياين
و كتشو انداخت رو شونم
=بيرون سرده، يهو وسط تابستوني داره سوز مياد .زود بياين تو
و دويد سمت در
سهون كه بنظر عصبي ميومد دستشو محكم از دستم كشيد
+نشنيدي؟ سرده ! عشقت نگرانته برو تو سرما ميخوري
-سهون..
+آريانا
تاحالا اينجوري اسممو صدا نكرده بود
صداش ميلرزيد ولي خيلي محكم و ترسناك اسممو گفت
-جونم؟
نميتونستم جلوي اشكامو بگيرم
نميخواستم جلوش گريه كنم
نميخواستم انقد ضعيف بنظر بيام
با ديدن اشكام چشاش گرد شد
با انگشتاش اشكامو پا كردو با تعجب زل زد بهم
-سهون من..
دستمو كشيد و تنها چيزي كه حس كردم گرماي بدنش بود
تاحالا انقد علني و بدون فاصله تو بغلش نبودم
سرم حتي تا شونشم نميرسيد
تا چن ثانيه به خودم نيومدم و هنوز دستام پايين بود
دستاشو از بالاي گردنم آورد پايين كمرم و هلم داد جلو تر
نفسم بالا نميومد
واسم خيلي زياد بود
يه همچين اتفاقي واسم خيلي زياد بود
هرچي دستشو سفت تر ميكرد فاصلمون كمتر ميشد تا آخر هيچ فاصله اي بينمون نبود
بوي عطر تندش داشت ضربان قلبمو بدتر ميكرد
حس كردم چند ديقه بعد ممكنه سكته كنم
دستمو بردم بالاي شونه هاش حلقه كردمو واسه اين كار بايد ميرفتم رو پنجه هام
با اين كارم دستشو پايين كمرم رو به بالا كشيد تا راحت تر بيام بالا
سرشو آورد پايين و خوشحال بودم كه موهام رو گوشمه
چون گوش حساس ترين نقطه ي بدن منه و اگه يكي تو گوشم حرف بزنه از طپش قلب ميميرم
ولي هنوز نفساش بهم ميخورد كه
يكي از دستاشو آورد بالا و موهامو آروم داد پشت گوشم
دوباره صورتشو برگردوند سر جاي قبليش
يه لحظه نفسم حبس شد
بايد قبل ازين كه حرف ميزد يكاري ميكردم
-سهون من..
+چرا انقد سردي؟
موقع گفتن كلمه ي 'انقد' انقد نزديك بود كه لباش دو بار خورد به گوشم
شروع كرد تو بغلش به راست و چپ آروم تكونم دادن
نفسمو دادم بيرون
قلبم داشت كنده ميشد
صداي خش دار آرومش تو گوشم واقعا چيزي نبود كه بتونم كنترل كنم
-م..من..خ..ب ..م..م .. من
سرشو كج كرد و آورد جلوتر و دستاشو رو به بالا سفت تر كرد
حس كردم داره از رو زمين بلندم ميكنه
+بايد يچيز گرمتر ميپوشيدي
خواستم صورتمو دور تر كنم ولي با اينكار فقط بيشتر صورتمو تو گردنش فرو ميبردم
اونم داشت تند تند نفس ميكشيد چون هر نفسش تو گوشم تو كل مغزم ميپيچيد
حس كردم داره نگام ميكنه
ميخواستم نگاش كنم
ميخواستم تا وقتي كه هوا تاريكه و هيجا معلوم نيست فقط نگاش كنم
ولي واقعا نميتونستم تكون بخورم
سرشو برد سمت صورتم تا مطمئن شه ديگه گريه نميكنم
با اين كارش دستشو يكم شل كرد
و من نزديك بود بيفتم كه دوباره سفت گرفتم
انقد پاهام شل شده بود كه اگه سفت نميچسبيدم ميفتادم
بيشتر از هروقتي خجالت كشيدم
دوباره صورتشو برگردوند دم گوشم و خنديد
نه يه خنده ي كامل ، يه صداي خيلي كوتاه و محو
دوباره شروع كرد تكون دادنم
+قرمز تر از هميشه شدي
لپمو تو بغلش پوشوندم كه از بيشتر ازين خجالت نكشم
دستشو برد تو موهام و باز آروم خنديد
سرشو نزديك تر كرد و چند ثانيه مكث كرد
تو اون چند ثانيه فقط نفسش ميخورد تو گردنم
دلم ميخواست از طپش قلبم بميرم
كه بعد مكث سرشو كج كرد با دستش صورتمو صاف كردو گونمو بوس كرد
نه يه بوس طولاني يا آب دار
فقط آروم و سريع
و حتي الان كه اين همه مدت گذشته صداش از ذهنم نميره
با صداي برداشتن لباش از رو گونم قلبم داشت آخرين تلاشاشو ميكرد
دستاشو رو به پايين كشيد و از هم باز كرد
ولي گذاشت بقل كمرم كه باز نيفتم
به زمين خيره شده بودم و عين كسي كه سه ساعت دويده نفس ميكشيدم
+اصلا چيشد كه اينجوري شد؟
-داشتيم ... داشتيم دعوا ميكرديم
+چه دعواي قشنگي
انگشتو اشارشو گذاشت پايين صورتم و آروم شروع كرد به آوردنش به سمت بالا
+لعنتي
لعنتي گفتنش بيشتر مثل زمزمه بود، تن صداشو تا حد ممكن آورده بود پايين
+قرار بود از دستت عصباني شم
دستمو كشيد و سرشو آورد بقل گوشم
مثل اين كه فهميده بود چقد با اين كار عقلمو از دست ميدم
سرش هنوز از گوشم فاصله داشت
+تصميم گرفته بودم باهات دعوا كنم
سرشو تا حد ممكن آورد جلوي گوشم و موهاي افتاده رو گردنمو با انگشتش داد پشت
دوباره تن صداشو آورد پايين
+ببين چيكار ميكني
جرئت نداشتم سرمو بيارم بالا
ميخواستم يچي بگم و فرار كنم
برم يجا و فقط نفس بكشم
واقعا حرفي نداشتم
ولي حالمم اصلا خوب نبود
بدون حرف دويدم و از در پشتي رفتم تو دستشويي
تكيه داده بودم به در يكي از سرويساي بهداشتي و دستم رو قلبم بود
عين ديوونه ها نفس ميكشيدم
شير آبو باز كردم و سرمو گرفتم زيرش
برگشتم تو آينه نگاه كردم
تمام هيكلم قرمز بود
صورتم شونه هام هر جايي از بدنم كه تو آينه معلوم بود
ميخواستم عربده بزنم ولي نميتونستم
حس كردم پام ميسوزه
يادم افتاد بدون كفشام دويدم
بدون كفش بايد چيكار ميكردم؟
با حرص درو باز كردم كه با تعجب لنگه كفشامو دم در پيدا كردم
يعني اينجا بوده؟
ممكنه تو بخش مردونه باشه؟
بسه آريانا بسه نفس بكش
دستمو گذاشتم رو پيشونيم موهامو مرتب تر كردم و يكم از ريملاي ريختمو كه با آب اومده بود پايينو پاك كردم
خواستم برم پيش بقيه كه گوشيم صدا داد
بكي بود
(سلام عشقم سهون گفت دوستتو بيرون ديدي و باهم رفتين چرخ بزنين، من به بقيه ام گفتم، خوش بگذره عشقه داداش)
هووووف
خيالم راحت شد، نميتونستم با اين قيافه برم پيششون
(بكيا سهون كجا رفت؟ با شماست؟)
(نه عزيزم نميدونم چه مرگش بود رنگش پريده بود به زور حرف ميزد نفسش بالا نميومد انگار😕 موهاشم رو هوا بود معلوم نبود چه مرگشه با يكي از ماشيناي كمپاني رفت)
(مرسي عشقم >< خوش بگذره💋💋💋❤️❤️)
(به تو بيشترررررررررر ^^❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️)
-منو ببرين هتل زئوس
راننده كه منو ميشناخت با تعجب به ريخت آشفتم نگاه كرد و سرشو تكون داد
تو وان پر از آب داغ فقط دلم ميخواست خودمو خفه كنم جاي دوش گرفتن
هر چن ثانيه يبار تمام تنم مور مور ميشد
خودم داشتم كلافه ميشدم
ولي نميتونستم لبخند نزنم
برام مهم نبود سهون تو اكسواه يا پولداره يا..
وقتاي عادي برام مهم بود ولي وقتي بغلم كرد هيچكدوم ازينا مهم نبود
قلبم بخاطر اينا تند نميزد
و اين اتفاقي بود كه ازش ميترسيدم
اين كه سهونو به خاطر خودش دوست داشته باشم
و اين داشت اتفاق ميفتاد
***

- 17X -Where stories live. Discover now