29

318 24 3
                                    

نميدونستم ري اكشن سهون تو كمپاني با ديدنم ميتونه چجوري باشه
با استرس دور تا دور اتاق كوچيكم راه ميرفتم
بدون توجه دستمو بردم رو ميز و اولين چيزي كه به دستم رسيدو گذاشتن دهنم
انقد استرس داشتم كه حتي متوجه نبودم دارم بيسكوييت شكلاتي كرم دار ميخورم
با ترديد سوار ماشين شدم
•پياده نميشين؟
دم ساختمون بوديم ولي دلم ميخواست تو ماشين بميرم
عينكمو صاف كردمو كارتمو زدم
كلي كار داشتم، مدل سازياي تبليغاتي واقعا وقت ميبرد و من ميخواستم تو كمال سليقه انجامش بدم ولي بايد سريع كار ميكردم
اين كه ايدشو تو ذهنم داشتم عالي بود و بايد طرح سه بعديشو تو لپتاپ شبيه سازي ميكردم
سهون با بابل تي تو دستش اومد كنار در دفترم و با ديدن من چشاش گرد شدو گوشيشو از جيبش درآورد
+الو الو چانيول تويي؟ واسا واسا اينجا آنتن نداره
و دويد سمت در
خيلي از ري اكشن كيوت و احمقانش خندم گرفت
گوشيمو درآوردم
حالا خط داشتم و به تمام دوستاي ايرانم پي ام داده بودم
نميدونستم با پي اماشون يا عكساي پروفايلشون تو ايران خوشحال شم يا نه
پانته آ و مائده اولين كسايي بودن كه بهشون پي ام دادم و كلي فحش خوردم كه تا الان كدوم گوري بودم و نگرانم شده بودن
بابام ميخواست ازدواج كنه و مامانم هزينه ي نگهداري يه دختر هجده سالرو نداشت
واسه همين بابام دكم كرد اينجا چون ميدونست عاشق سئولم
با اين حال ميدونستم مامانم چقد دلتنگم ميشه و روزي نيم ساعت باهاش حرف ميزدم و مطمئنش ميكردم كه اينجا خوشحالم
مجبور بودم هرروز به مائده گزارش بدم چان چي ميپوشه و اگه جايي ميرفت سريع به مائده با ساعت ايران خبر ميدادم
وقت و بي وقت مثل كاراگاها يواشكي از چان عكس ميگرفتم و جواب مائده به عكسا وويساي يه ديقه اي پشت سر همي بود كه فقط توش صداي عربده ميومد
انقد بطري آبمو تو دستم فشار دادم تا حس كردم كف دستم داره ميسوزه
واقعا دلم ميخواست سهونو ببينم
و در عين حال واقعا دلم نميخواست سهونو ببينم
تا آخر روز ازش خبري نشد و مثل هميشه با كلي فكر و خيال خوابيدم
***
***
بازم بي تي اس؟
صداي جيغ جيغشون كل ساختمونو ورداشته بود
بي اختيار لبخند زدم و سلام كردم
وي با ديدنم اومد سمتم و دستاشو گذاشت رو شونم
=نبودي چانيول هيونگ كلي سوسيس خوشمزه واسمون درست كرده بود
-سرم درد ميكرد دير پاشدم
=خوبي؟؟؟
-آره بابا، بي دليل بود
=هوووف دارم مييتركم بسس كه لمبوندم
بعد با خنده دستاشو عين بچه ها برد پشتشو گفت
=بريم قدم بزنيم غذام هضم شه؟
برگشتم كه سهونو پيدا كنم
قيافش واقعاا عصباني بود
اگه ميموندم تموم ميز صندلياي كمپانيو ميكرد تو كونم
و اگه ميرفتم؟
ميرفتم افتضاح ميشد
نفس عميق كشيدمو گفتم
-بريم
نريم
=باشه اوني
نريم
تنها كلمه ي تو مغزم نريم بود ولي نفسمو دادم بيرونو با استرس دويدم سمت در
يه ربع راه رفتنم با وي دم ساختمون با خنده و شوخي گذشت و با يه عذرخواهي كوتاه دويدم تو سالن
تموم طبقاتو بدون آسانسور گشتم تا بالاخره طبقه ي دوم پيداش كردم، كنار فايلا
دستام ميلرزيد
پشت بهم داشت آبميوه ميخورد و هنوز نديده بودم
ميخواستم برگردم ولي ميدونستم نبايد برگردم
نفس عميق كشيدمو تو يه ثانيه بدون فكر با صداي لرزون گفتم
-سهون
با تعجب برگشت رو بهم
+وقت اضافي ندارم هي صدام كني جوابتو بدم
-سهون م..
+سريع بگو كار دارم
زبونم قفل كرده بود
+ميشنوم
-م..من راجع به ديروز ..
+پشيمون شدم
يه لحظه رنگم پريد
حس كردم پاهام دارن شل ميشن
-چ..چي؟
+مثل اينكه تو يكي در ميون همرو دوست داري
-چي؟
+وقتي وي ام حرف ميزنه قرمز ميشي؟ تو هركي بنظرت جذاب بياد همينجوري اي؟
سرشو انداخت پايين و يه خنده ي عصبي كرد
+من احمقو بگو فكر ميكردم..
ديگه نميتونستم، داشتم از عصبانيت ميتركيدم
-تو فك ميكني من همچين آدميم؟
+آره
-خب پس
نفسمو دادم بيرون
-حرفي نميمونه
دستامو مشت كردمو قدمامو سريع كردم تا از بقلش رد شم
مچ دستمو محكم گرفت و تو يه لحظه با اون يكي دستش كوبوندم تو يكي از فايلا
نفسم بند اومد، انقد سريع اتفاق افتاد كه نفهميدم چي شد
صداي در فايل خيلي بلند بود ولي دردم نيومد
فقط شكه شده بودم
هنوز مچ دستمو محكم گرفته بود
حس كردم خون به دستم نميرسه اگه دستشو شل نكنه
چن ثانيه تو عصباني ترين حالت ممكن زل زد بهم
كم كم چشاش از عصباني به ناراحت نزديك تر شد
دستشو شل تر كرد
صوتشو گرفت اونور
با مشت محكم كوبيد به در فايل بقلم
از ترس و صداي در فايل پريدم
+لعنتي
خيلي عصباني بود
خيلي خيلي عصباني
صورتشو آورد بالا و دستاشو گذاشت دو طرفم
+دوسش داري؟
-چ..چي؟؟
داد زد و گفت
+بهت ميگم دوسش داري؟
-ن..نه
دستشو برداشت و نشست رو زمين
+دروغ ميگي
وسط حرفاش تند تند نفس ميكشيد
نميتونستم بغضمو كنترل كنم
-به خدا دوسش ندارم
صورتشو برگردوند رو بهم
-قسم ميخورم ندارم
+پس چرا.. چرا..
-وي با من خيلي رفتار صميمي داره حتي وقتي رفتيم قدم زديم حتي به درصد لاس نميزد فقط شوخي ميكرد اونم مثل من منظوري نداره ميدوني خيلي مهربون و خاكيه، ديدم با يري ام همين رفتارو داره و يري ام ميگفت با دوستاي دخترش راحت رفتار ميكنه..
از جاش بلند شد ، نشست رو صندلي و سرشو گرفت تو دستاش
نشستم بقلش و با ترديد دستمو بودم تو موهاش
خودم نميدونستم دارم چه گوهي ميخورم ولي بايد اين جو مسخررو تموم ميكردم
صورتشو نياورد بالا
حس كردم بودنم اذيتش ميكنه
موهاشو بوس كردم و بدون حرف رفتم كنار ماشيناي كمپاني
فقط ميخواستم بخوابم و فكر نكنم
تقصير من بود
تقصير كاراي بچه گونه ي من بود
يه ساعت زور زدم بخوابم ولي نتونستم
تلوزيونو روشن كردم كه بعد يه ساعتو خورده اي صداي در متعجبم كرد
كي ميتونست بياد هتل ديدنم؟ شايد از آدماي هتل باشن
درو نيمه باز كردم كه خشكم زد

- 17X -Место, где живут истории. Откройте их для себя