همشون واسه روز اولم بيدار شده بودن
بك واسم پن كيك پخته بود از نوتلاش واسم ريخته بود
خيلي شارژ شدم وقتي ديدمشون
موهامو بالا گوجه كردمو جوراب بلند پرچم آمريكامو با ونس مشكيم پام كردمو با استرس راهي شدم
واقعا بزرگ بود! به كمك يه خانوم وارد كلاسم شدم
هر ميز تبلت داشتو تخته ها هوشمند بود
بر خلاف تصورم سره بحث رنگ موي معلم جغرافيمون با صندلي بقليم كلي حرف زدمو خنديدم، و حتي با اونا نهار خوردم. همه چي خيلي بهتر از تصورم پيش رفت
با نيش باز كيفمو چسبيده بودمو از در اومدم بيرون كه يه ماشين جلو پام بوق زد بدون نگاه با چشم غره خودمو دور كردم
+احمق نگا نميكني ببيني كيه؟
با شنيدن صداي سهون برق از سرم پريد
-ت..ت..توووو اينجا چيگار ميكني؟؟؟
با چشم غره دره ماشينشو باز كردو كولمو از دستم كشيد
+سوار شو
با تعجب بدون حرف سوار شدم
-خيلي تعجب كردم
+نميخواستم روز اولي تنها بياي، كافيتو از عقب بردار
-مرسي سهونا..
+انقد تشكر نكن ،حال داشتم يه روزايي ميام دنبالت ديگم انقد از ديدنم تعجب نكن
واقعا از سهون بعيد بود كون گشادشو تكون بده ظهر بياد بيرون، ولي اگه بگم از اونجا بودنش ناراضي بودم چرت ترين دروغ دنيارو گفته بودم
***
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...