با شلوار جين روشن آزاد و بلوز دكمه دار و مردونه طور ساده ي سفيدم با ونساي سفيد ساده و موهام كه بالاي سرم گوجه كرده بودم با قيافه ي ساده و تيپ به اصطلاح شيكم وارد ساختمون شدم
خيلي هياهو بود، تاحالا انقد اونجارو شلوغ نديده بودم
يوجو با برگه هاي تو دستش دويد سمتم
+سلام آريانا، برو صبحونه
-چرا اينجا انقد شلوغه؟
+روزايي كه تو اينجا بودي فقط تو سالن اكسو بودي، خب اين كمپاني كلي گروه ديگه ام داره، و همينطور كارآموز و معلم و دستيار
-باشه سعي ميكنم سريع صبحونمو تموم كنم
+نه راحت باش اينايي كه اينجان اكثرا توي اون سالن غذا نميخورن كه جا كم بياد
-پس كجا ميخورن؟
+اكثرشون آيدلن ..
رنگ از روم پريد! تمام گروهاي كمپاني اومد جلو چشمم،خيليا بودن كه با ديدنشون ميتونستم تا مرز سكته برم
-يوجو چيزه.. فقط بچه هاي اس امن؟
+خب آره اكثرا ، ولي جديدا جي واي پي با سومان همكارياي زيادي كرده، گروهاشون عجيب غريب رفت آمد ميكنن
-آ ..آ..آهااا...
حالا كه امروز انقد ساده تيپ زدم بايد اين همه آدم اينجا جمع شن؟
غذامو با فكر وخيال خوردم ، يعني نفهميدم چي خوردم
من يه عادت بدي كه دارم وقتي فكر ميكنم ناخودآگاه نيشم وا ميشه، واسه همين اطرافيانم متعجب نگام ميكردن
بسته بندي يه بار مصرف ساندويچ مرغمو انداختم دورو راهي اتاق استراحت اكسو شدم
از پشت در صداي خنده ميومد، خب اعضاي اكسو هميشه شلوغ ميكردن، ولي اين شلوغي صداي تعداد خيلي زيادي بود ، نه فقط 12 نفر!
درو با ترديد باز كردم...
چِن با لبخند گفت
-اوه آريانا سلام .خوب شد اومدي اينا...
+ميدونم..
چشام درست نميديد، يا شايدم خودم نميخواستم بيينم
^چه خوب مارو ميشناسه
سوهو گفت
*چرا نشناسه؟ چرا شماها فك ميكنين هيشكي نميشناستتون احمقا
صداي خندشون و شلوغ بازياشون يهو بلندشد. عين كلاس دبيرستاني كه معلم توش سوتي داده باشه
بكهيون تنها كسي بود كه يهو نگام كرد، ابروهاشو كردتوهمو چشاشو تنگ كرد، فكر كنم حس كرد معذبم چون هنوز كنار در وايساده بودم
از روي مبل شلوغ و پر از تنقلاتش پريد و دويد سمتم
-سلام پرنسس
+بكي من..
-ميدونم ميدونم.. استرس نداشته باش، نميذارم بفهمن مظطربي
دستشو سمتم دراز كردو با لبخند گفت
-مثل ما عادت ميكني با خود واقعيشون دوست باشي و خوش بگذروني، آشنا كه بشي يخت آب ميشه. نه صرفا به عنوان بي تي اس، به عنوان 7 تا دوست شلوغه جديد
دست بكيو گرفتم ،پشت بهم روبروم وايساد و با اون يكي دستش دست مخالفمو گرفتو دستاشو پشتش گذاشت روي هم و دستامو فشار داد. مثل هميشه وجودش بين اون همه غريبه تنها چيزي بود كه آروم نگهم ميداشت
داد زد: اووي تهيونگ ، اين خالته
و روبه من گفت: آريانا اين بچه برادرته ، تهيونگِ كله پوك
وي با خنده اومد سمتمو دستشو دراز كرد
-سلام، خوشبختم
+س..سلام.. منم خيلي خوشبختم
جيمين كه كل تايمو داشت پفك ميخورد رو بهم گفت
-آخي خجالتيه چه كيوتتتتتتتت
بكي جيغ زدو گفت
-يااااااا هركدومتون بهش چشم داشته باشين ميكشمتون
انقدر غرق حرف زدن باهاشون شدم كه يادم رفت طبق عادت چشممو بگردونم تا سهونو پيدا كنم
زيرچشمي دنبالش گشتم، بقل پيانو وايساده بودو داشت با شوگا حرف ميزد ، اون لحظه كه نگاش كردم داشت نگام ميكرد كه سريع سرشو برگردوندخيلي خوش گذشت، به هرحال كنار هم ديدنشون جزو محالاتي بود كه حالا خاطره شده بودو قرار بود تكرار شه..
***
سريع بايد رسيداي فصل جديدو ميرسوندم به نينا، يكي از بچه هاي بخش هماهنگي
و بعدش برگه هاي قرارداد تبليغ بستنيو ميبردم پايين پيش سانا
آسانسور پر بود مجبور شدم بدواَم، كنار پمپاي كوچيك آب وايسادمو يه ليوان يبار مصرف از بقلش كشيدم بيرون
^واسه منم ميريزي؟
-وااااااييييي
^ترسوندمت؟؟؟ واي ببخشيد
وي با قيافه ي متعجب و يكم نگران گفت:
^خوبي؟
-آره
^ببخشيد...
-نه تقصير شما نبود
^پس تو همون آريانايي كه انقد همشون تعريف ميكنن؟
-تعريف كردني نيستم، بهم لطف دارن
^اووه اينجوريام نيست.. چند سالته؟
-18
^واااي بهترين سنه خوش ب...
+آريانا؟
سهون دست به سينه پشت سرم وايساده بود
وي با نيش باز گفت
^سلام سونبه
با تعجب برگشتم سمتش
-بله سهون؟
+مياي يه لحظه
-ولي داريم حرف..
با اخم و با لحن محكم گفت:
+كارم مهمه
وي گفت:^من مزاحمتون نشم، فعلا خداحافظ آريانا خيلي خوشحال شدم، بازم همديگرو ميبينيم
برگشتم كه برم سمت سهون
+وقتي بهت ميگم بيا جلو اون يه الف بچه ميگي داريم حرف ميزنيم؟ حالا همين ديروز ديديش شد بكهيون شماره 2؟ واقعا تو...
-باباااا چيه ؟ نفس بكش ! خب مهمونه زشته وسط حرفش بپرم، با شماها كه راحتم ولي به قول تو اونارو يروزه ديدم زشت بود بخوام حرفشو قطع كنم
+از كي تاحالا انقد مؤدب شدي؟
-هووفف.. حالا كارت چي بود؟
+خواستم بگم..
-ها؟
+خواستم بگم اين برگه هارو بده دارم ميرم بالا پيش يوجو ببرم بدم
-اين برگه ها بايد بره پايين دست سانا
+حالا همون
-واقعا همينو خواستي بگي؟
+نه پس اومدم حالتو بپرسم ببينم روبه راه نيستي ببرم بگردونمت
-من چي بگم به تو آخه..
+لازم ني چيزي بگي فقط انقد دور و ور هر پسري نچرخ
-چشه مگه ؟
+من نميگم چيزيشه! ديگران چه فكري ميكنن بيينن با يه پسري كه انقدم بين دخترا محبوبه صميمي حرف ميزني؟ الان اين طوريه دو روز ديگه نميشه جمعتون كرد
-ديگران منو ميشناسن فقط تويي كه انقد به من گير ميدي
+به درك به جهنم هرغلطي ميخواي بكن به من چه اصن؟
-اه سهووووون ..قهر نكن
+مهمه مگه؟ اصن نباشه ام بهتر واسه منم نيست
-سهونا.. ببخشيد! خوبه؟ سعي ميكنم صميمي نشم
+در هرصورت به من مربوط نيست
و با عصبانيت رفت تو اتاقشو درو كوبيد
دلم نميخواست باهاش دعوا كنم، چون سهون تو حال عادي ام بداخلاق بود چه برسه..
خيلي اعصابم خورد شد ، با يوجو حرف زدم كه هرچي زودتو كارت بزنمو برم هتل..
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...