*من بهت ميگم حساس شدي.. خب به خاطر تشابه فك كردي همونه!
نميخواستم بيشتر بحثشو ادامه بدم
سرمو تكون دادم و از جام بلند شدم تا صورتمو بشورم
خدارو شكر كه چهار ساعت تا مهموني وقت بود
تا اون موقع پف بعد گريه ي دماغم ميخوابيد
كاورو از رو تخت ورداشتم
همون بود..
هيچ فرقي با اون نداشت..
با يادآوري غيرتي شدن سهون به خاطر دست گذاشتن فروشنده پشت كمرم موقع اندازه گيري لباس
مسخره بازياي پسرا اون روز
لباس زنونه پوشيدناشون
خنده هامون..
يه قطره اشك افتاد رو گونم
-عاه لعنتي بايد پفت تا چهار ساعت بعد بخوابه!
يه دست به صورتم كشيدم و كارامو كردم
سعي كردم مثل اونشب آرايش كنم
چشماي دودي و رژلب گوجه اي
لباسمو پوشيدم و نرفتم جلوي آينه تا گريم نگيره
اشلي و اليسون دم در سالن منتظرم بودن
^خوبي؟
*خوبي؟
با خنده گفتم
-خوبم خوبممم
وارد سالن شديم
چقد جمعيت كم بود
چشمم به مهندس افتاد
با ديدنم نيشش باز شد و خواست دستشو بياره بالا كه مسير نگاهمو عوض كردم
اليسون كه زير زيري ميخنديد با آرنج زد بهم
*پسر به اين خوبي، ميخواي تو تنهايي بميري؟
جوابي ندادم
يعني نداشتم كه بدم!!
با نيشخند رفتم سمت بار مشروب
~ي..يا اوني؟
بالاخره يه نفر داشت كره اي حرف ميزد
عاه گاد شكرت
برگشتم سمتش
جه اون بود
يكي از بچه هاي پشت صحنه
با اينكه فقط در حد سلام و خداحافظ ميشناختمش
ولي ديدنش تو اون موقعيت حال و هواي كمپانيو تازه ميكرد
با ذوق چشامو گرد كردم
-جه اوننننن
~ آريانا اوني سلام
-سلام عريزم ، تو كجا اينجا كجا
~ اي بابا ما كه همه جا در حال سفريم
- خب پس خوش ميگذره
~ نه بابا همش واسه كاره، شما چخبر؟
- من.. هوم منم خوبم
~ يهو غيب شدي.. بايد ميديدي چه بلبشويي افتاده بود تو كمپاني.. حتي اسمتو به اداره پليسم دادن
-جه اونا.. ميشه.. به هيچكس نگي؟
~ با ديدنت فهميدم ميخواستي دورت حصار بكشي.. درك ميكنم! به كسي نميگم
با خوشحالي لبخند زدم
-مرسي
~ كاري نكردم
- پسرا.. حالشون خوبه؟
~نميخوام از ري اكشنشون بعد ناپديد شدنت برات بگم.. بهتره ندوني
پوست صورتم داشت مور مور ميشد
آماده ي گريه بودم
چشامو درشت كردم و چنتا پلك زدم تا بهش غلبه كنم
~ ولي در كل.. حال همه ي اس ام خوبه..
-خوشحالم كه اينو ميشنوم
~بكهيون داره سعي ميگيره انگليسيشو قوي كنه ، لي تو فيلم آخرش كلي موفق بوده، چان زوم كرده رو تغذيه و ورزشش.. مثل هميشه هركدوم به يه نحوي دارن ويژگياشونو پرورش ميدن
-سهون چي؟... خوبه؟
~ بخاطر اسكندال جديدش يكم تحت فشاره ، البته فقط تو اس ام پيچيده
-اسكندال ؟ كدوم اسكندال؟
~همين كه ميگن با يكي از دختراي روكي اس ام قرار ميذاره..
-چ .. چي؟
~ خبرش فقط تو ساختمون پيچيده
-دختره كيه؟
~ جديده نميشناسي
يجوري ليوان مشروبو تو دستم فشار دادم كه حس كردم داره تو دستم ميشكنه
~خوبي؟ قرمز شدي! ميخواي بري دستشويي؟
-آره كدوم طرفه؟
~ طبقه ي دوم راهروي راست
با عصبانيت تمام دستمو مشت كردمو بلند شدم
-اين آسانسور لعنتي هميشه كار نميكنه؟
حالا طبقه ي دوم بودم
سمت راست؟
بيشتر به در رستوران ميخورد تا دستشويي
حتما سرويسش تو رستوران بود
در بزرگي داشت
درو كشيدم و رفتم تو
تاريك تاريك بود
-اينجا كدوم جهنم دره ايه؟ كسي نيست؟
هوففف
انگار خاليه خالي بود
رومو برگردوندم برم كه صداي خنده شنيدم
صداي خنده ي...
يه صداي خنده ي آشنا
سرجام ميخكوب شدم و دوباره شروع كردم به لرزيدن
خواستم برم كه دستم كشيده شد به سمت تو و در پشتم بسته شد
هيچيو نميتونستم ببينم
فقط ميتونستم حس كنم
حس اينكه يه نفر از پشت كمرم گرفتتم
و من سرماي دست اون يه نفرو ميشناسم
نميتونم بگم چقد احساس سردرگمي عجيبي داشتم
نميدونستم داره چي ميگذره
يعني از توهم شنيداري به اين حس واقعي رسيده بودم؟
ولي انقدري به اون حس اطمينان داشتم كه حتي موقعي كه لباشو آورد جلو تا ببوستم پسش نزدم
دستاي استخوني سردش
لباي كوچيك نرمش
حالت كج كردن سرش
نفس كشيدناي تندش
همش مال خودش بود..
و من گيج گيج بين دنياي خيال و واقعيت گير كرده بودم
حتي اگه خواب بود
آرزو ميكنم هيچوقت از خواب پا نشم..
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...