انقدر بدنم سفت شده بود كه نميتونستم تكون بخورم
خيلي حس خوبي داشتم
سرگيجه ي خفيف و هواي سرد و پتوي گرم
چي قشنگ تر از اينكه جلوي تلوزيون تو اون حالت خوابت ببره
صبح پاشي سرتو بچرخوني و اولين منظره ي صبحت صورت بي نقص ، موهاي بهم ريخته ،لپ نرم تو بالشت فرو رفته و صداي آروم و كيوت نفس كشيدن بكهيون باشه
به خودم اومدم و ديدم يه ربع تمامه كه زل زدم بهش
بدنم زير پتو قفل كرده بود و جابجا نميشد
با كلي بدبختي خودمو كشيدم و بيدار شدم
خودمو مرتب كردم و يه راست رفتم تو آشپزخونه
دو سوم كابينتا پر شكلات و پاستيل بودن
روي در يخچالش استيكراي عروسكيه اعضاي اكسو و قلب چسبونده بود و ديواراش رنگي رنگي بود
الحق كه خونَش عين شخصيتش بود
تقريبا ساعت هفت صبح بود
با اون وضع مشروب خوردن و بيهوش شدنش معلوم بود كه حالا حالاها بيدار نميشه
خداروشكر!
وقت بيشتري داشتم
با كلي گشت و گذار ظروفي كه ميخواستمو پيدا كردم و موادي كه خريده بودمو از كولم بيرون كشيدم
خداروشكر كه پن كيك خيلي ساده بود ولي بكهيون هردفعه با ديدنش چشماش برق ميزد
پنكيكامو با قالب قلب درست كردم و كلي نوتلا و توت فرنگي ريختم روش
بقيه ي چيزارو چيدم رو ميز و سعي كردم تزيينشون كنم
ساعت ده و نيم شده بود
رفتم بالا سرش و كنارش نشستم
واقعا دلم نميومد بيدارش كنم
دستمو آروم بردم تو موهاي نرمش كه چشاشو فشار داد و يه تكون ريز خورد و پتورو پيچيد دور لپش
-نميخواي پاشي گوگولي؟
سرشو كرد زير پتو و يه ناله ي كوچيك كرد
-پاشو پاشو از تو بعيده
با خنده سرمو گذاشتم رو بازوش
خودشو كشيد و سعي كرد از جاش پاشه
منم با كلي ذوق رفتم تو آشپزخونه نشستم
تقريبا ده دقيقه شد ولي ديدم هنوز نيومده
با حوله ي دور گردنش و بلوز سفيد گشادش با تعجب زل زد به ميز
^دببببباااااااااااككككك اينا همشششش مال منه؟
-آره عشقم بيا بشين
با چشماش داشت پن كيكارو قورت ميداد
-تو كابينتات كلي شكلات داشتي
^فقط دارمشون... نميتونم بخورم
نميدونم چرا ولي
با اين حرفش دلم لرزيد
دستمو محكم گذاشتم رو دستش
با تعجب برگشت سمتم
-بايد بخوريشون
^فكر ميكني كسي يه چاق احمقو دوست داره؟ ميدوني نتيزنا چندبار مسخرم كردن؟
-يه چيزي هست كه هميشه دلم ميخواست اگه بيينمتون بهت بگم
^چي؟
-ديشبم بهت گفتم. اكسوالا تعارف نميكنن واقعا با شيكم دوست دارن
^خودمم فكر ميكنم بايد بخورم... اونجوري شاد ترم
بدون حركت زل زدم بهش
با تعجب سرشو خم كرد
^چيزي شده؟
-ن..نه
نميخواستم مثل ديوونه ها به نظر بيام ولي نميتونستم خودمو كنترل كنم
-بكي ميدوني چان امروز كجاست؟
^چانا؟
با چانا گفتنش قند تو دلم آب شد
-آره .. چانا جونت
^چانا جونم امروز بيكاره فقط دو ساعت ورزش ميكنه، چطور؟
-ميخوام ببينمش
^برو سالن ورزش كمپاني، فقط اول در بزن بلوز تنش نيست
با خنده از جام پاشدم و لباسامو پوشيدم
باشگاه ورزشي اس ام...
اون همه مرد جذاب بدون بلوز
چي از اين جذاب تر؟
كنار در وايسادم تا چان بياد بيرون
=سلام، ازينورا
-سلام عزيزم، وقت داري؟
=آره اوني بيكارم
-ميگم حالا كه يه هفته ي ما تموم شده... سهون يكم گرفتست نظرت چيه فردا همه دور هم جمع شيم؟ يه دور هميه توپ
=آخخخخخخ گفتييييي
-پايه اي؟
=پايتم شديد
با لبخند زل زدم بهش
=چيزي شده؟
-گوشات
=گوشام...؟
-خيلي كيوتن..
=چيي؟
-خيلي كيوت تر از كيوت
=واقعا ميگي؟
-اگه گوشات نبودن هيشكي دوست نداشت، تمام كيوتيت جمع شده اون تو
=ج..دي؟
-ميدونم كه خودت دوسشون نداري، اين حرفمو هميشه يادت باشه، گوشات از كيوت ترين چيزاي دنيان
چشماش برق زد
يه لبخند خوشگل و از ته دل زد كه ميخواستم بيينم
با خنده كيفمو برداشتم و خواستم از سالن بيام بيرون كه سرمو آوردم بالا و با سهون مواجه شدم
با شلوارك و تاپ ورزشي و حوله ي دور گردنش
معلوم بود ورزشش تموم شده و دوش گرفته چون موهاش خيس خيس بود
با تعجب زل زده بود بهم
سعي كردم نگاش نكنم
سرمو انداختم پايين و خواستم رد شم كه با دستش جلمو گرفت
سرشو گرفته بود اونور
با صداي آروم گفت
+وايسا
برگشتم سمتش
-كاري داري؟
+نه
-پس
خواستم برم كه دوباره جلومو گرفت
+كاري ندارم ولي اگه لازم باشه جور ميكنم تا نري
ميتونستم حس كنم تمام چشمامو داره اشك ميگيره
-اينجوري حرف نزن لعنتي
+خ..خوبي؟
بدون فكر دستمو گذاشتم دور گردنش و سرمو فشار دادم رو شونه هاي پهنش
گور باباي همه چيز
ميخواستم تا آخرين لحظه ي وقتم تو بغلش باشم
پيشونيمو بوس كرد و صورتمو گرفت بين دستاش
+چيشده كه ناراحتي؟
-ناراحت نيستم
+نه تو...
دوباره بغلش كردم
-حرف نزن ميخوام بغلت كنم
+واسه برنامه هاي امروزم كمكم ميكني؟ زن منيجرم حاملست منم برنامه ي امروزم شلوغه
-كو برنامت؟
+تو اتاقم رو ميز، تو برو تا منم آب كرفسمو بگيرم بيام
چه برنامه ي مزخرفي
يكي در ميون تبليغ بود
رفتم تو اتاق گريم تا نظرمو بهش بگم
اتاق خالي بود
جز سهون كه جلوي يكي از آينه ها نشسته بود
تكيه داد به صندليش و از آينه زل زد بهم
لعنت بهش
قفل كردم رو چشماش
-خ..خب برنامه ي امروزتو چك كردم، اول بري سر ظبتت بهتر نيست؟ چون اگه دير بري خسته اي نميتوني خوب فيلم بازي كني
صبر كردم ولي جوابي نشنيدم
سرمو آوردم بالا كه ديدم هنوزم تو همون حال دست به سينه داره با لبخند از تو آينه نگام ميكنه
-خ..ب نظري نداري؟
همچنان بي حركت زل زده بود بهم
-ب..به نظر من اين بهتره
از رو صندليش پاشد و اومد سمتم
سعي كردم ازش فاصله بگيرم ولي ازپشت خوردم به ديوار
با دستش چونمو گرفت و سرشو آورد جلو
لعنتي
لعنتي
لعنتي
لباي سرد و نرمش بهترين قسمت زندگيم بودن
اونجا محل كارمون بود
هرلحظه ممكن بود كسي بياد
لبمو جدا كردم و سعي كردم خودمو بكشم كنار
-اينجا محل كارمونه هرلحظه ممكنه..
+گور باباي بقيه
محكم چسبوندم به ديوار و با دستش كمرمو گرفت
بعد هر پك سعي ميكردم خودمو جدا كنم ولي نميتونستم
با تمام استرسم بازم بهترين حس دنيارو داشتم
بعد پنجمين پك خودمو آزاد كردم و دستمو پيچيدم دور گردنش
ديگه برام مهم نبود كسي مياد تو يا نه
سرمو آوردم بالا و با ديدن لباي زرشكيش زدم زير خنده
+چيه؟
-لبات
+همينجوري برم بيرون؟
-نه ترو خدا
+پس پاكش كن
-يااا اينجا پر پنبه و اينچيزاست
+پنبه كيلو چنده پاكش كن
با خنده بلندم كرد و نشوندم رو ميز آرايش
با دستم چشاشو گرفتم و سعي كردم قسمتاي قرمز ترو بوس كنم تا از ارن حال دراد
با دستش كمرمو خم كرد و خوابوندم رو ميز آرايش
لعنتي
ميتونم بگم بهترين موقعيتي بود كه باهاش داشتم
و مطمئنا اگه كسي ميومد تو شاهد بدترين منظره بود
با خنده صورتمو دور كردم
-بسه ديگه
صداي در زدن اومد
سريع از ميز پريدم پايين و سهونم يه دستمال برداشت و سعي كرد لبشو پاك كنه
موهامو دادم پشت گوشم و بلوزمو صاف كردم
-بله؟
^بيام تو؟
صداي بكي بود
-بيا عشقم
بكي و چاني و چن اومدن تو
-سلام
=سلاممم گفتن پوني تا ده دقيقه ديگه مياد
بكي با تعجب زل زد به سهون كه داشت دستمالو ميكشيد به لبش
يه نگاه به اون كرد و يه نگاه به من
چاني دستمالو از سهون گرفت و برد سمت گردنش
=داداش گردنتم قرمزه پاكش كن
يه لحظه حس كردم دارم ميرم توي زمين
تمام هيكلم قرمز شده بود
بكي با خنده بهم چشمك زد
^الكي الكي ميگين يه هفته؟ نكنه ميخواين بگين الان جاست فرندين؟
=حالا جاست فرندي بچه دار نشين صلوات
چن كه از خنده پاشيد آبنبات تو گلوش گير كرد و شروع كرد به سرفه كردن
+گمشين اون يكي سالن مگه فقط يه سالن هست
=راست ميگي بد موقع مزاحم شديم، قشنگ وسطاش بودين
بكي كه هم از خنده قرمز شده بود هم ميخواست جدي باشه دست چانيو كشيد و بردش بيرون
^انقد حرف مفت نزن بيا بريم
منم كه نميتونستم سهونو نگاه كنم رفتم سمت در
+كي ميبينمت؟
-فردا قراره دور همي بگيريم.. ميام پيشت حاضر شيم با هم بريم
و دويدم از اتاق بيرون
مگه قرار نبود باهاش حرفم نزنم؟
يهو چيشد؟
چجوري قلبم انقد تند ميزد؟
لعنتي
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...