بخاطر مهموني شب قبل خيلي خسته بودم حسابي زير چشام گود افتاده بود، داشتم ميدويدم برم بالا حكم ان سي تيو برسونم به نينا كه وسط راه خوردم به سهون
صورتشو گرفته بود اونور، برام خنده دار بود، چون ميديدم كسي كه با كل سئول خاطره داره بعد خجالت ميكشه منو نگا كنه
-اينم ببر بده نينا. عمو گفت
+باش
-24ساعته بود؟
+ها؟؟؟
-رژلبت، رو پيشونيم پاك نميشد پدرم درومد
+مگه تو چيزي از ديشب يادته؟؟؟؟؟؟
-گفتم بت دوتا پيك خوردم
زيرلب گفتم:+يا ابالفضل
-ابالفضل؟ابالفضل چيه
+هيچ هيچ.. من برم
-نهار خوردي؟
+نه ولي ميخو..
-بيا اتاق من نهار بگيريم منم گشنمه
خيلي دلم ميخواست بگم نه، ولي نميتونستم جلوي درست شدن هر خاطره اي كه ميدونستم سرش به فاك ميرمو بگيرم
+باشه..ميام
***
در اتاقشو زدمو بدون توجه به جواب درو باز كردم
-چي دوس داري؟
+همه چي
-نه بهترينش
+برگر .. سالاد سزار.. پياز حلقه اي.. سيب زميني مخصوص با كلي سس ..تو چي؟
-من عاشق پيتزام
+منو تو كلا تو قطب جداييم
-دوبل واسه تو پپروني واسه من
+اوكي~
-الو نينا؟ زنگ بزن ...
ديگه حواسم به حرفاش نبود، به اتاق بود. اتاقي كه اولين باري كه واردش شدم آبروم رفت
+سهونا
-هوم
+يادته منو اينجا دعوا كردي
-اوهوم
+تو كلا يا ميگي هوم يا اوهوم
-خوده اون تفاوته "او" ام زياده حوصله ندارم
+ياا چقد تلوزيون اتاقت گندس!
-آره، ورژن سينماشه
+پاشو يه فيلم خوب بذار
-خوب مثلا چي؟
+نميدونم ، گريه دار نباشه
-هممم... بذار
با غذاها و خواركيامون عين بچه ها نشسته بوديم جلو تلوزيون
داستان فيلم اكشن بود ولي انتقام يه مرد براي و نجات دوسدخترش. داشتيم مثل آدم فيلممونو ميديديم كه نقش اصلي يعني مرده (توني) دوسدخترشو(اشلي) ماچ كرد
-اوي چشاتو بگير
+مگه من بچم؟؟ هيژده سالمه
با خنده اي كه معلوم بود قصدش درآوردن صداي منه روشو برگردوند به تلوزيون
-گفتم اينو نذارم بدآموزي داره ها
+بي نمكككك
-ولي جدي ازين موقعيتا داشتي؟
+كدوم موقعيتا
-مثل صحنه ي اين ، نه حالا همين، يعني ازين فازا..
+نوچ
-دروغ ميگي
+هاااايش چه دليلي داره دروغ بگم
-هيچي؟
+هيچي
-حتي لب؟
+حتي لب
- تو ديگه خيلي پاكي
+جور ديگه اي فك ميكردي؟
-نه معلوم بود ولي نه انقد
+توچي؟
-اوووه من با كل سئول ازين خاطره ها دارم جات خالي، يعني كسي نيست باهاش خاطره اي نداشته باشم
جدي گفتما.. منو كاي..
+بي نمك
-من ميرم پايين كارت امروزمو يادم رفته بزنم
+منم از تو كشوت oreo ورميدارم ميخورم تا بياي
كشوي ميزشو باز كردم، پر بود از برگه
زير برگه ها بسته ي oreo رو پيدا كردم ولي دستبند زيرش توجهمو جلب كرد
دستبند آبي سفيد... همون دستبندي بود كه درياي سنگاپور ازم گرفت و گفت يوجو گفته اينو دوست داره و ميدتش به اون..
سهون منو مثل يه دوست كه هميشه كَل داشتيم دوست داشت، اون حتي حاضر نبود بخاطرم لبخند بزنه
پس چرا يه موقعهايي فك ميكنم...
هوفف.. چرا همچين پسري با اين شرايط بايد از من خوشش بياد يا بخواد دستبند منو نگه داره؟
به عنوان يه اكسوال كه با بايسش تو اين شرايطا افتاده بود به خودم حق ميدادم رويابافي كنم
معلومه اون دستبندو نگه داشته تا بدتش به يوجو..مثل من روزي ده بار پله هارو نميدووه همرو ببينه كه..مث بچه ها رفتار نكن آريانا! اينجا فن فيك نيستو توام نقش اصلي.
oreo رو باز كردمو سعي كردم حواسمو به فيلم جمع كنم
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...