صداي تلوزيون هنوز در حال پخش بود
/ مرسي از همه ، با ادامه ي ملون در خدمت شما هستيم ، حال نوبت جوايز بهترين گروه پسر روكي سال ..../
كنترل از دستم افتاد
خم شدم و برش داشتم
چشامو رو هم فشار دادمو يدونه زدم تو صورتم
فكر نميكردم به حدي برسم كه توهم صدايي بزنم
+چرا ميزني تو صورت خودت؟ يا ديوونه شدي؟
پاهام ميلرزيد
دستمو گذاشتم رو قلبم كه نفسامو كنترل كنم
-ن..نه تو توهم نداري آريانا
جرئت نداشتم برگردم رو به عقب
كنترلو گذاشتم رو ميز
^آريانا؟
صداي اشلي بود
با تعجب چرخ زدم سمتش
با قيافه ي متعجب و نگران نگام ميكرد
و جز اون...
جز اون هيچكس اونجا نبود
نميتونم توصيف كنم چقد ترسيده بودم
^آ..آريانا؟ بيا بشين بيا بشين.... چيشده؟ چرا ميلرزي؟
-من ..من خوبم..
^باشه همينجا بشين برات آب بيارم
-كسيو اينجا نديدي؟
^كيو مثلن؟
-هيچي هيچي..
باورم نميشد
يعني واقعا...
واقعا صداهاي اشتباه تو ذهنم توليد ميشدن؟
واقعا ترسناكه..
^پاشو برسونمت خونه
-نه نه مزاحم نميشم ، من خوبم
^هيچ مزاحمتي نداره پاشو عزيزم
موهامو دادم بالا و سوار ماشين شدم
ده دقيقه اي بود كه داشتم تو روشويي آب سرد ميزدم به صورتم
با يادآوري اون صدا موهاي تنم سيخ ميشد
يعني دارم ديوونه ميشم؟
ولي.. صداي خودش بود!
با حرص در نودل آمادمو باز كردم
-اه لعنتي! يعني چون اينجا سئول نيست نبايد نودل تازه پيدا شه؟ آسياييا آدم نيستن؟
با حرص بيشتر چاپستيكامو از هم جدا كردم
صداي اس ام اس گوشيم از كنارم بلند شد
از طرف اليسون بود
(آقاي بولتن امشب يه همايش بزرگ واسه معرفي محصولاتمون گذاشته، واسه كادر اصليم لباس خريده ، تا يه ساعت ديگه حموم برو و كاراتو بكن تا لباستو بيارم)
فقط يه ساعت؟
همايشِ چه وقته؟
سريع رفتم لباسامو از كشو كشيدم بيرون
حموم رفتم و كارامو كردم
داشتم موهامو خشك ميكردم كه صداي در اومد
-الييي
*سلام عزيزمم
يه كاور مشكيو انداخت رو تختم
*بدو بپوش پرنسس
-انقد مهمه كه واسش لباس تهيه كرده؟
*بعلههه، مال من كرمه مال شما قرمز
با لبخند در كاورو باز كردم
*چيه؟ چرا رنگت پريده؟
كاورو انداختم رو تخت و دست چپمو با دست مخالفم گرفتم تا از لرزشش جلوگيري كنم
*تو .. خوبي؟
بي اختيار نشستم رو زمين و زدم زير گريه
اليسون كه ترسيده بود نشست بغلم و دستمو گرفت
*آ..آريانا؟ چيشده؟
-ال..الي من ميترسم
*ميترسي؟ ازچي؟
-خيلي اتفاقاي عجيبي ميفته.. پول تحصيلم تو بعضي واحدا بي دليل پرداخت ميشه.. هرروز سه تا شير ميرسه دم خونم.. از طرف كسي كه همه ميگن مهندسه گلاي سفيد صورتي واسم ميفرستن.. يسري صدا ميشنوم.. اين لباس.. حس ميكنم دارم ديوونه ميشم.. حس ميكنم جز خودم يكي ديگه باهام زندگي ميكنه
گريم شدت گرفته بود
-ال..الي من ميترسم
اليسون كه با تعجب به مني كه با تمام وجود گريه ميكردم و از ترس ميلرزيدم نگاه ميكرد بغلم كرد و سرمو گذاشت رو شونش
*حق داري عزيز دلم.. اونكا كلي استرس كشيدي..اينجا ام كه همش دلت اونوره.. حق داري عزيز دلم..
سرمو آوردم بالا و اشكامو پاك كردم
*و اين لباس.. اين لباس چي؟
-اين لباس عين لباسيه كه با دوستام تو سئول خريديم.. يعني اونا واسم انتخاب كردن
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...