12

332 25 10
                                    

-بطريه كو؟
قرار بود شجاعت حقيقت بازي كنيم
بطري چرخيدو چرخيد تا رسيد به كريس
-تاحالا عاشق شدي؟
^اووو آريانا اين سوالو از همه ميپرسه
+نه عاشق نشدم، وقتشو نداشتم. كل نوجوونيو الانمو داشتم تمرين ميكردم يا وسط كنسرت بودم
^ولي اگه يكي تو كمپاني خودمون باشه ميشه
+آره خب ولي نشدم، از يكي خوشم مياد اونم جسيكا
-جدددددديييي؟ يچيزايي ديده بودممماااااا
+حسو اينا ندارم ولي خوشم مياد از همه چيش
^تعدادمون زياده بچرخون
بطري رسيد به بكهيون
پرسيدم:-منو چندتا دوس داري؟
+هزار تااااا
سهون با قيافه ي پوكر گفت
^آخه اينم سواله؟
چاني با قيافه ي نگران گفت
.خو منم بايد بپرسم، وقتي ميرين ژاپن من نيستم دلت تنگ ميشه؟
+راستش دلم فقط واسه تو تنگ ميشه يودا،واسه همينم وقتي ميرسم اول همه بغلت ميكنم
با يه جيغ بنفش صورتمو گرفتم تو 2تا دستام
+ععععععرررررررر چانبككككككككك
بكي كه ريسه رفته بود گفت:
-اصل اكسواليت يهو برميگرده ها
دي او با خنده گفت
'خب چاني، اونشب كه به سوهو گفتي ميري رستورانه مامانت با سهون و كاي دختر آوردين خوابگاه نه؟
چانيول با چشاي از حدقه زده بيرون گفت
اين چه مرگشه؟
سوهو گفت
/اگه ديگه گذاشتم شما سه تا جايي برين
بكي با قهقهه گفت
+بچرخون تا دعوا نشده
اين دفعه بطري به سهون افتاد
بكي با نيش باز چانيو نگا كرد
اين حركتشون به معني اجراي شيطاني ترين نقششون بود
چاني ام بهش چشمك زد
-خو حقيقت. راستش جديدا خيلي تو كف يه نفري، فكنم عكسشم تو گوشيته چون نميذاري ما به گوشيت دس بزنيم
سهون با پوزخند سرشو كج كردو با حالت متعجب رو به چانيول گفت
*از كي؟ شماها از صدتا نتيزن و پاپارازي بدترين، تو بهترين دوست مني احمق ، اگه چيزي بهت نگفتم لابد چيزي نبوده
-من ميدونم تو هرروز شرت چه رنگي ميپوشي ولي اينم ميدونم يسري مسائلو ميترسي حتي تو ذهنت مرور كني چه برسه به كسي بگي چون تو خيلي مغروري
*اينطور نيست
نميدونم چرا ولي دلم يه لحظه ريخت. ميدونستم به احتمال خيلي زياد چاني فقط داره اذيتش ميكنه
ولي با خودم فك ميكردم اگه يدرصد راست باشه...
سهون واقعا از چجور دخترايي خوشش مياد؟
نميتونستم تصور كنم دختري كه شايد عكسش تو گوشيه سهونه چه استايلي داره چون اون غير از خودش عكسي تو گوشيش نگه نميداره.

ميتونم بگم اونشب يكي از بهترين خاطراتم بود
ماهياي كباب شده و سيب زميني رو آتيشي كه خودمون درست كرده بوديم تو اون هوا و تاريكي و صداي دريا خودمون تنها و خنده هامون تا صبح
بزرگ ترين افتخارم اين بود كه تو جمعشون راهم داده بودن
طرفاي ساعت چهار صبح تو كيسه خوابامون رديفي خوابيديم
سهون با اخم كيسه خوابشو انداخت بغل منو سريع رفت توش
-حالا چرا با اخم، مجبورت كردن بغل من بخوابي بچه؟
^انقد حرف مفت نزن بخواب فردا ساعت دو بايد برگرديم سئول
-سهونا؟
^هوم؟
-چقد آسمون قشنگه
^آره
-نگا كن اون ستاره ها شبيه قلبن
^چرت نگو شبيه دايرست
-نه خير قلبه تو كوري
^ اوي داري با من حرف ميزنيا
-خيل خوب بابا ...
سهونا؟
^وااااي چقد حرف ميزني
-ميگم اون دختره كيه؟
^كدوم دختره
-همون كه اوپا چاني گفت
^باورت شد كندذهن؟
-نه واسم جالبه ، كه مثن از چجور آدمي خوشت بياد
^چرا؟
-نميدونم به همه ميگي بد
^دختر خوبي باشي بهت ميگم
-كي؟
^بعدا
-باشه..قول داديا
^بگير بخواب فردا اذيت ميشي
-منظورت اينه كه حرف نزنم تو اذيت ميشي؟
^نه من عادت دارم به يكي دو ساعت خوابيدن تو روز واسه تو ميگم
بلند شد روبهم خم شد و زيپ كيسه خوابمو تا ته كشيد بالا
^سرما ميخوري
-مرسي كه به فكرمي
^پررو نشو هركي ديگم بود همين كارو ميكردم
-باشششه بابا، شبخير
اولش فك ميكردم صداي موج تا صبح اذيتم كنه ولي فهميدم كنار لالاييه طبيعي خوابيدم
***
دلم واسه سنگاپور تنگ ميشد، واقعا شهر قشنگي بود
ولي راستشو بگم دلم واسه سئول خيلي بيشتر تنگ شده بود، و البته واسه ساختمون اس ام
مثل هميشه ما بعد اكسو سوار جت شديمو من تو جت تا خونه خوابم برد چون خيلي خسته بودم
موقعي كه رسيديم با خستگي تمام و قيافه ي آشفتم ميخواستم برم و سريعتر برسم به اتاق خودم
بكهيون از پشت سرم موهامو داد كنارو گفت
+برسونمت؟ خوبي؟
-الان ماشين مياد ، خوبم عزيزم
خيلي خسته بودم، فقط ميخواستم بخوابم تا فردا با انرژي برگردم كمپاني، جايي كه واقعا دلم براش لك زده بود
***

- 17X -Where stories live. Discover now