game started

593 41 9
                                    

***
نميفهميدم اطرافم چي ميگذره
فقط ميدونم كل كنسرتو از خوشحالي گريه كردم
و ميتونم بگم بهترين روز زندگيم بود
بعد كنسرت وايسادم پشت سالن تا سومان بياد و پول بنرارو حساب كنه
مطمئن بودم خودش نمياد و يكيو ميفرسته
ولي با كمال تعجب خودش با دوتا باديگارد گنده اومد سمتم
~دوباره سلام
*سلام آجوشي
~اين پولت و البته..
*البته چي؟
~فردا ماشين ميفرستم دم هتلت طرفاي ساعت ١١ صبح
مياي ساختمون اس ام و راجع به قرارداد صحبت ميكنيم
قرار نيست هرچي دلت ميخواد بپوشي يا نگران باشي چي بپوشي
چون من هر لباسي لازمرو برات فرستادم
از صبح دم ساختمون ما خبرنگار هست و من بايد حواسم باشه كي با چه مشخصاتي وارد ميشه
*بعله متوجهم، ممنون
~تشكر لازم نيست، فردا آماده باش
دل تو دلم نبود. همش فك ميكردم تپق نزنم يا هول نشم لال شم يا گند بزنم
شب زود ساعت گذاشتم و خوابيدم
فردا صبحش لباسارو از تو كاور دراوردم
يه شلوارك مشكي ساده با يه تاپ مشكي تنگ كه روش بايد يه كت كوتاه قرمز ميپوشيدم با كفشاي پاشنه بلند مشكي و يه كيف دستي قرمز
خيلي خوب بودن .. يعني شيك بودن
احساس ستاره بودن بم دست داد
موهامو سفت بالاي بالا بستم و رژ لب قرمز زدم
يه ليموزين مشكي دم در بود
دم ساختمون كيفمو محكم چسبيده بودم
خيلي ترسيده بودم
وارد اتاق سومان شدم
عجب ساختموني بود
آرزوي هر كيپاپري بود توي ساختمونو ببينه
و من قطعا خيلي خوش شانس بودم
-خوش اومدي
+باعث افتخارمه كه اينجام رئيس سومان
-وقت كليشه يا صحبت اضافيرو ندارم، فقط بگم من از كارات راضيم، شايد چون خودت اكسوالي كمك ميكنه كه طرحات انقد صميميه و البته درجريانم كه تو ويبو هم اكسوالا حمايتت كردن و واسم عجيب بود چون ورود يه دختر كم سن به ساختمون اس ام يه خطر جدي واسه اكسوالاس و اينكه تورو قبول كردن خودش بزرگترين مضيته
خودت ميدوني كه، اينجا قبل هرچيز كار ما اينه كه شرايطيو فراهم كنيم كه طرفدارا ساختمونمونو آتيش نزنن
خندم گرفته بود، واقعا راست ميگفت!!
+متوجهم
-خب پس بعد امضاي قرار داد برو طبقه ي بالا بقل سالن كنفرانس نوشته اتاق تمرين اكسو
+ا .. ا ... ااونجا چرا؟
-قراره با اونا كار كني ! اگه اونا خوششون نياد كه نميشه
يعني قرار بود هر دوازده تاشونو يجا ببينم؟
دم در قلبم داشت كنده ميشد
صداي خنده ي كايو دم در ميشنيدم
به خودم گفتم آريانا خاك تو سرت تو الان شاغلي.. آبروي خودتو نبر. الان وقت احساسات فنگرليت نيست ! اونا همكاراتن! مثل يه خانوم مسلط رفتار كن
نفس عميق كشيدم و با تمام نيروم درو تو يه لحظه باز كردم
يهو همشون برگشتن و با تعجب زل زدن بهم
+اومو . تو اينجايي؟
بچه ها اين آرياناس . مسئول جديد بنرا
سهون دستمو كشيد و نشوندم رو يه صندلي
تو يه ثانيه همشون حلقه زدن دورم
*اوو سهونا تو از كجا ميشناسيش؟
-خاك تو سرت به بنر زنمونم رحم نميكني؟
+سهونا چن سالشه؟
سهون اخماشو كرد تو هم، زد رو ميز و گفت:
-ابلها ديروز ديدمش، زدم بهش پوستراش ريخت
^اووو پس بايد ناهار مهمونش كني
لوهان چرخيد سمتم دستشو گذاشت رو شونم نگام كرد و لبخندزد و روبه بقيه گفت:
_آروم آروم! آريانا اكسواله و اولين باره مارو ميبينه .. اون مطمئنا هول شده يكاري نكنين احساس بدي بهش دست بده
چانيول كه چهار زانو لم داده بود رو ميز با خنده گفت:
بايد بذاريم همون ذهنيتي كه به عنوان طرفدار داره تو ذهنش بمونه
و بلند بلند خنديد
بكهيون كه لباس خوشگل چهارخونه ي زرد و آبي تنش بود با خنده داد زد:
-خفه شو چانيول آبرومونو نبر
سهون باآه گفت:
-بقيه سوالا بعدا ! انقد همو ميبينيم كه عوقمون بگيره
سوهو با لبخند رو بهم گفت:
-منظور سهون اينه كه ما همكاريم و الان قرار نيست بيشتر از اين خستت كنيم
چانيول كه دهنش پر چيپس بود داد زد:
يعني بعدا پدرتو در مياريم
و دهنشو تا ته باز كرد و هرهر خنديد
شيومين به سمتم خم شد وگفت:
چانيول به همه چي ميخنده و تو هرشرايطي دستت ميندازه اميدوارم به دل نگيري
با لبخند موهامو زدم بالا و رو بهش گفتم:
من سال هاست باهاتون زندگي كردم
اخلاقاتونو بهتراز خودتون ميدونم نگران نباشين
سهون با قيافه ي پوكرش دست به سينه تكيه داد به ميزو گفت:
-بسه ديگه حالمو بهم زدين برين ناهار
كريس كه پاهاشو انداخته بود روپاش و مثل هميشه با غرور تمام و با اخم نشسته بود گفت:
چرا انقد شلوغه اينجا؟ بكي و چاني ميشه انقد جيغ نزنين؟ آبرومونو بردين
نگاه كردن به اين صحنه ها قشنگ ترين تجربه ي دنيا بود
چيزايي كه مدت ها توبرنامه ها ديدم و الان تو واقعيت
ميديدم
***

- 17X -Donde viven las historias. Descúbrelo ahora