هوا داشت خنك ميشد و جاي شكرش باقي بود
از در پشتي سالن وارد شدم تا بتونم از دستگاه آب ميوه بخرم
چند نفر مشغول شستن وناي آيدلا بودن
چنتا ونْ صورتي بودن ، با ديدنشون ناخودآگاه لبخند زدم
حدس زدم واسه سونياشيده باشن
-بييييوووووون
دويدم كه به بكي برسم
بكي با خنده هدفونشو از گوشش درآورد و دستاشو باز كرد
-بذارم زمين كمرت ميشكنه
^خودت فك ميكني سنگيني، صبحونه خوردي يا با ما ميخوري؟
سرمو به علامت منفي تكون دادم
-نخوردم اوپا
^خوبه امروز اردك ام هست
-اردك؟؟؟؟؟؟؟
^غذاي چينيه، اولين بار كه تو هنگ كنگ سفارش داديم نيم ساعت عربده زدم، ولي خيليييي خوشمزسسسس
-وااي
^راستي گفتي بيون، فاميليه تو چيه؟
-جهان ديده؟
^ههههههها؟
-تلفظش واسه شماها سخته ،هم سخته هم طولاني
^باحاله
-آره، آريانا جهان ديده
^جهان ... ( نميتونست تلفظ كنه) .. حالا همون بعدش آريانا نيست؟
-نه عزيزم ما تو فارسي اول اسم مياريم بعد فاميلي
^بكهيون بيون 😂
-😂😂😂😂😂😂
در سالنو كه باز كرديم فقط چان سهون و لي نشسته بودن
-بقيه كجان؟
^بقيه تمرينن هنوز، ما بهتر بوديم اول اومديم، اينجوريه بعد پنج بار تمرينه روتين يا بنا به شرايط بيشتر 4 نفر 4 نفر نجات پيدا ميكنن
-پس تو حتما از همه بهتر بودي خوشگلم
لي با دهن پر داد زد
•ياااااا من از دنسراي اصليم
بكي با خنده لپمو كشيد تا شروع كرديم به خوردن
يهو ياد سهون كه جلوم نشسته بود افتادم و غذا تو دهنم قفل شد، ياد استلا، ياد رستوران ايتاليايي، ياد جوب...
سعي كردم ضايع نباشم و نونو چپوندم دهنم
+مثل اينكه نون پنيرم اندازه ي پاستا دوست داري
سهون كه دست به سينه با يه قيافه ي شيطانيه مسخره و سر كج داشت نگام ميكرد شروع كرد ريزريز خنديدن
^اه آري پاستا دوست داره؟
سهون كه لبخند ساتان طورش هنوز رو لبش بود سرشو رو به بكهيون تكون داد
^پس وقت آزاد داشتيم ميبرميش رستوران ايتاليايي
و با لبخند قاشقو برد تو ظرف سوسيسش كه دوباره سرشو آورد بالا
^ولي سهونا تو از كجا ميدوني
لبخند مسخره ي سهون داشت واقعا اذيتم ميكرد
عين اين آدم كشا تو فيلماي دهه پنجاهه تگزاس لبخند ميزد
شونه هاشو به علامت خنثي برد بالا
بكي كه هنوز دهنش پر بود و قاشقش تو دستش چشاشو ريز كرد و بدون قورت دادن غذاش يه نگا به من و بعد به سهون انداخت
لي كه مثل هميشه تو دنياي خودش سير ميكرد گفت
+آريانا راستي شين هه ديروز گفت چقد اين دختره كه ديروز اومد كيوت بود
-واقعاااااا؟
+آره
بكي با حالت متعجب گفت
^شين هه؟ آريانارو ميگفت؟ شما ديروز اونجا بودين؟
من كه اصلا خواسم نبود و طبق عادت 7/24 ايم سرمو رو به بكي كج كردمو با صداي بچه گونه گفتم
-عاله اوپا خعلي ام خوج گذش شين هه ديديم ><
تنها چيزي كه باعث شد يادم بياد چه گوهي خوردم قيافه ي بكي بود
با تموم شدن جملم سرشو برگردوند روبهم و چشاشو تا ته گرد كرد
بعد ديدن اين صحنه تنها چيزي كه اومد تو ذهنم اسم سهون بود
برگشتم سمتش ديدم با دهن باز داره نگام ميكنه كه بعد چن ثانيه گفت
+يبار ديگه بگو چي گفتي
كه يهو سالن با صداي 4 تا كله پوك از هم پاشيد
بكهيون تو سفت ترين حالت ممكن بقلم كرد
لي قاشق چنگالشو ميزد به هم سرشو تكون ميداد
چانيول كه ريسه رفته بود هي وسطه خندش ميگفت وااااي كيوووووتتت
بكي كه انگار نميخواست ولم كنه انقد تكونم داد كه حس كردم كل صبحونمو ميتونم بالا بيارم
دلم ميخواست زمين وا كنه برم توش
نميخوام بگم خيلي خوب بچه گونه حرف ميزنم ولي هرچي پسر تو ايران ميشناختم عاشق اين كارم بودن
مشكلي با اين قضيه نداشتم ولي جلوي سهون واقعا ضايع بود
بكي كه ولم كرد برگشتم رو به سهون ديدم هنوز تو همون حالت دهنش بازه
بكيهون با انگشتش چونمو برگردوند سمت خودش
^آيگووووووووووو آيگوووووووو
سهون گفت
+بايد زودتر اين استعدادتو رو ميكردي
-مرسي واسه صبحونه
با صورت قرمز از اتاق از سالن دويدم بيرون
يعني خاك تو سرت آريانا، آخه جلو سهون؟
رفتم سمت دستگاه آبميوه و يه سكه انداختم توش
+واقعا اگه زودتر استعدادتو كشف كرده بودم هيچوقت نميذاشتم عادي حرف بزني
برگشتم ديدم سهون با همون لبخند مسخرش دست به سينه تكيه داده به اونور دستگاه
آبميومو ورداشتم و نشستم رو كفشام رو زمين
+خوبه كه چرا انقد خجالت كشيدي
-كجاش خوبه؟ آره خب خوبه وسط جمع ضايست
+خب آره ضايعست ديگه تو جمع نگو انفرادي بگو
من كه كاملا منظورشو گرفتم بطري آبميومو پرت كردم طرفش
-نميخواي بري؟ كار زندگي نداري؟
+نميخوام
-هاااايش
+ولي انصافا يبار ديگه..
-سهوووووووون
+خيل خوب اه اه
-بچه ي خوبي باشي هروقت حسش بياد ميگم
+كوفت بابا
با خنده پاشدم كه برم ولي يه لحظه وايسدم و برگشتم سمتش
-اودافظ
دوباره دهنشو باز كرد و منم با خنده شروع كردم به دويدن كه صداي انداختن سكه تو دستگاهو شنيدم و بي اختيار قند تو دلم آب شد
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...