با فكر اينكه هنوز روز اول بود خيلي خوشحال شدم
نميخواستم اين هفته تموم شه
ناهارو با تلما خوردمو تو اتاق هتلش دوش گرفتم
بيشتر بحثمون كاري بود و سعي ميكرد اتفاقات اخيرو اصلا به روي خودش نياره
با يه جين تنگ پاره ي روشن و بلوز مردونه ي بلند چهارخونه ي قرمز مشكي موهامو بالا گوجه كردم و سوار ماشين كمپاني شدم
خواستم آدرسو بگم كه زبونم قفل كرد
چي بايد ميگفتم؟
خونه ي سهون لطفا؟؟
-خب..راستش ...گانگنام..
+ميدونم خانوم
آينرو صاف كرد و بدون حرف ديگه اي حركت كرد
از كجا ميدونست؟
ياد حرف سهون افتادم
'اين هفته برنامه ريزي شده'
از ماشين پياده شدم و با اثر انگشتم درو باز كردم
دويدم تو هال ولي نبود
تو اتاقشم نبود
خونش انقدري بزرگ بود كه به ذهنم نرسه كجارو بگردم
شايد خونه نبود
با اين فكر خوشحال شدم
دلم ميخواست كل خونشو بگردم
از در اومدم بيرون و رفتم تو حياط پشتي
كلي چمن سبز و خوشگل
يه استخر خيلي بزرگ بين چمنا كه پله هاي چوبي ميخورد و ميرفت توي زمين
گلاي سرخابي و حصاراي چوبي روشن
يه ميز چوبي بلند با صندلاي دورش
مطمئنا تو يه شب خنك و تاريك اونجا غذا خوردن خيلي ميچسبيد
يه تاب دونفره ي سفيد و يه صفحه ي آبيه كشي
از اينايي كه روش ميپريدي
خيلي قشنگ بود
فقط حيف كه خيلي گل و گياه نداشت
جون ميداد كلي درخت و گل توش بكاري
حياط دور محوطه ي خونه بود براي همين بيرون خونرو دور ميزدي
يه در سفيد توجهمو جلب كرد كه در يه اتاق بود
البته مثل اتاق نبود
به خونه وصل بود ولي از تو نميشد داخل شد و از وروديش از حياط بود
درو باز كردم و چشام برق زد
سالن ورزش
هميشه توي خونمون بهش احتياج داشتم
سهون كه يه زيرپوش تنگ سفيد و شلوارك نايك مشكي پاش بود و كپ مشكيشو برعكس گذاشته بود داشت يه حركتي ميرفت كه فكر كنم اسمش شنا بود
كف دستاش رو زمين بودو پشت سر هم با دستاش ميومد سمت زمين و دوباره ميرفت بالا
آروم رفتم سمتش كه متوجه نشه
توي آينه هاي دور سالن معلوم بودم ولي خداروشكر كه سرش رو به زمين بود
وايسادم پشتش و با يه حركت چهار زانو نشستم رو كمرش
كه تعادلشو از دست داد و اومد پايين
ولي هنوزم دستاش رو زمين بود و كامل پخش زمين
نشده بود
نفس نفس زنون و متعجب گفت
+ي..ياا بيا پايين
-نميخوام
+رواني بيا پاييين
-مگه مرد نيستي؟ انقد ضعيفي؟ مثلا اين همه ساله حرفه اي ورزش ميكني
+تو سنگيني
-اوي بيشئور كجاي من سنگينه؟
+حس ميكنم يه گوريل افتاده روم
ميدونستم با اذيت كردنم ذوق ميكنه ولي نميتونستم رو وزنم حساس نباشم
با حرص پامو كوبيدم تو كمرش و اومدم فحش بدم كه از پشت دستمو پيچيد و انداختم زمين و خودش اومد روم
پاشو پيچيد دور كمرم و با لبخند شيطاني گفت
+مگه نگفتي ضعيفم؟ حالا زور بزن ببينم ميتوني تكون بخوري
نفسمو كشيدم تو و با تمام قدرت زور زدم
ولي بي فايده بود
سرمو آوردم بالا كه ديدم داره با خنده نگام ميكنه
-خيله خوب تو سوپرهون، اوه مرد يخي، بتهون ، سهون تِن، سهون پاسيبِل، ولم كن
چرخيد سمت راستم، خوابيد رو زمين و دستمو كشيد كه افتادم روش
خواستم بلند شم كه دستشو دور كمرم سفت كرد
نميخواستم توي اين هفته خودمو چس كنم ولي واقعا خجالت ميكشيدم
سعي كردم آروم باشم و سرمو روي شونه ي چپش فيكس كردم
بالاي دماغمو گذاشتم پايين چونش و چشامو بستم
با خنده شروع كرد به ناز كردن موهام
+مدرسه خوش گذشت فنچول؟
-آره پيرمرد لبه گور
+لبه گور از فنچ بهتره
-مگه نگفتي سنگينم؟ ميخواي پاشم؟
+شوخي كردم احمق
-ايش
+كوفت
بلندم كرد و راه افتاد سمت در
+ميخوام يچيزي نشونت بدم خرذوق شي
-چي؟
+يچيزي كه مطمعنم ببيني خودتو ميكشي
-از كجا مطمئني؟
+چون به هر دختري نشون دادم خودشو كشته
-ياااا تو چند نفرو آوردي اينجا؟
+چيه؟ حسوديت شد؟
-نخيرم
با خنده دستمو كشيد و در يه اتاق تو طبقه ي سومو باز كرد
بي اختيار دهنم تا ته باز شد
-واااايييي
نميتونستم دهنمو ببندم
دلم ميخواست واسه هميشه اونجا بمونم
اتاق لباس
يه اتاق خيلي خيلي بزرگ ، باريك اما طولاني پر از لباس
يه ديوار كامل كفش ديوار روبرو كپاي آويزون شده
يه ديوار پر از رگالاي ژاكت و بلوز و شلوار
و كلي كشو كه نميدونم توش چي بود
كل سقف و يه تيكه هايي از اتاق آينه بود و كف اتاق يه كفپوش پشمي كرم بود كه بنظر نرم ميومد
با چندتا صندلي كوتاه دايره شكل صورتي كم رنگ
اون اتاق
اتاق آرزوهاي هر دختري بود
با انگشتش چونمو به سمت بالا فشار داد دهنمو بستو
با خنده گفت
+گفتم عاشقش ميشي
-اينجا... عاليه!!!!!
+ميدونم
-واي
+هرموقع خواستي بيا
-مرسي
+حالا بيا كمكم كن ببينم فردا چي بپوشم
-فردا؟ چخبره؟
+فشن شوي ديور، مثل هميشه منو چان ميريم
-واسه اين مواقع لباس نميخرين؟
+چرا چندتا لباس استايليستمون آورده نميدونم چي بپوشم
دوتا كاور لباسو از رگال كشيد بيرون
يه پيرهن مردونه ي زرشكي و شلوار تنگ مشكي با كفشاي مشكيه چنل
و يه بلوز كشتبافت نازك قهوه اي با يه كت خيلي بلند جيرِ نخودي و شلوار تنگ قهوه اي سوخته ي پاره
-من دوميو خيلي دوست دارم
+من از اولي خوشم ميومد ولي
چشاشو تنگ كردو كاور دومو برداشت
+دوميو ميپوشم
با لبخند سرمو انداختم پايين
دروغ چرا، قند تو دلم آب شد
از اتاق اومد بيرون و گفت
+چرا دوميو دوست داشتي؟ حس كردي بهم بيشتر مياد؟
-دومي خيلي مردونه تر بود، بهت خيلي مياد وقتي كلاسيك ميپوشي
با خنده گفت
+يعني ميگي قيافم پير مرديه كه استايل اينجوري بهم مياد؟
-نههههه، مردونه بهت مياد
+پس ميگي مردونه ميشم دوست داري
ميدونستم ميخواد يچيزي از زير زبونم بكشه كه قرمز شم
نفسمو دادم بيرون و گفتم
-آره
رير ريز خنديدو گفت
+خوبه
-هوووف
+تو مسائل ديگم سعي ميكنم مردونه تر باشم
چند ثانيه وقت برد تا منظورشو فهميدم
-ياااااا
+مگه بده؟
در يخچالو باز كردو شيشه ي آبميورو هل داد طرفم
حس ميكردم اونجا خيلي معذب باشم
ولي حالا كه اومده بودم از هميشه راحت تر بودم
كاش ميشد اين يه هفترو ضبط كنم و بقيه ي زندگيم بذارمش رو ريپيت
+ديشب يچيزي بهت گفتم ولي خواب بودي نشنيدي
به روي خودم نياوردم و چشامو تنگ كردم كه مثلا واقعا نشنيدم
-چي گفتي؟
+گفتم امشب نميذارم بپيچيم
-خب؟
+خبو درد
-منظورم اينه كه حالا نپيچمت چي ميشه؟
با خنده بلند شد و اومد سمتم
گلومو صاف كردمو چشمو دوختم به اين ورو اونور كه نگاهم بهش نخوره
داشت نزديك ميشد و منم سعي ميكردم عقب عقب برم كه خوردم به كانتر و متوقف شدم
كف دستاشو گذاشت دو طرفم رو كانتر و شروع كرد به خم شدن
اون رو به جلو خم ميشد و منم كه پشتم به كانتر بود كمرم رو به پشت خم و خم تر ميشد
سرمو گرفته بودم سمت راستم كه نگاش نكنم
انقد خم شد كه كمرم از پشت رفت روي كانتر
يجورايي انگار از كمر به بالا خوابيده بودم رو كانتر فقط پاهام صاف بود
تو همون حالت دست راستشو كشيد روبه جلو و نمكدونو برداشت
سرشو گرفت نزديك صورتم و با نيشخند گفت
+نمك ميخواستم
نميدونم چرا ولي عصبي شدم
از فكر اينكه از قصد اينكارو كرد
با اين كه ميدونستم شوخي بود
دروغ چرا
شايد خيلي خجالت آور باشه
ولي ازين كه هيچ اتفاقي نيفتاد و فقط يه شوخي مسخره بود عصبي شدم
ولي نبايد نشون ميدادم چون ميفهميد
سعي كردم بخندم و با يه آه كوتاه موهامو دادم بالا و خواستم از آشپزخونه برم بيرون كه دستمو كشيد
گونشو چسبوند به گونم و دستشو پايين كمرم حلقه كرد
+ناراحت شدي؟
-معلومه كه نه
حرف كه ميزد لپ خنك و نرمش رو گونم تكون ميخورد و دلم ميخواست لپاشو گاز بگيرم
دست راستشو گذاشت پايين كمرم و يه لحظه تمام بدنم خشك شد
داشت دستشو رو كمرم ميبرد زير بلوزم كه يه لحظه مور مور شدم و پريدم عقب
با قيافه ي آشفته و مسخرم گفتم
-چ..چيكار ميكني؟؟؟؟؟؟
با خنده ابروهاشو داد بالا و گفت
+نخواستم كار بدي بكنم كه ، چته
اومدم فرار كنم كه دستمو كشيد
دوباره اومدم فرار كنم كه پشت بلوزمو كشيد
از پشت با يه دستم بلوزمو ميكشيدم پايين و سعي ميكردم فرار كنم ولي فقط بلوزم بيشتر كش ميومد
اون از خنده ريسه رفته بود و من جيغ ميزدم ولم كن
انقد زور زدم كه نفسم بالا نميومد
يه فكري به ذهنم رسيد
-اهههههه اونجارو
خواستم حواسشو به يجا پرت كنم و فرار كنم ولي بدون برگشتن هنوز داشت ميخنديد
ديگه داشت گريم ميگرفت
واقعا نميخواستم تو اون لحظات ببينمش
چون خيلي حالم بد ميشد و تنها راهش اين بود كه خودمو رها كنم ولي اگه اينكارو ميكردم معلوم نبود چه اتفاقايي بينمون بيفته
خواستم آخرين تلاشمو بكنم و دستمو كشيدم
ولي اونم دستمو كشيد و يه دستشو انداخت پشت كمرم
اون يكي دستشو انداخت پشت پام و از رو زمين بلندم كرد
شروع كردم دست و پا زدن و از گردنش آويزون شدم كه بيام پايين ولي بدتر شد
حالا از كمر به بالا برعكس افتاده بودم پشتش و از كمر به پايينم رو به خودش آويزون بود
با خنده گفت
+من مثل آدم بقلت كردم خودت نخواستي
تا جايي كه تونستم پامو كوبيدم تو شيكمش ولي اون فقط ميخنديد من بيشتر حرصم ميگرفت
با شونش در اتاقو باز كرد و خم شدرو به تخت كه با اين كار منم پرت شدم رو تخت
دو تا دستش دو طرف سرم رو دشك بودو خودشم با خنده از بالا نگام ميكرد
+نميخوام اذيتت كنم واقعا قصد ندارم كاري كنم كه اذيت شي ، ميخوام بهترين خاطره هارو از اينجا داشته باشي
-من خوبم..
+ولي از يه طرف نميخوام بدون انجام دادن كارايي كه تو ذهنمه بزارم بري ، حيف ميشه
صورتشو گرفت راست و سرشو تكون داد
+خلاصه كه وضعيت سختيه ، نميدونم چه غلطي كنم
نفسمو دادم بيرون
وقتش بود اين حرفو بزنم
-سهونا
با صدا زدن اسمش با تعجب صورتشو برگردوند رو بهم
تعجب كرد كه بدون تكون خوردن يا فرار كردن اسمشو صدا زدم و داشتم مستقيما نگاش ميكردم
واقعا سخت بود
ولي ميخواستم با دل خودم صادق باشم
بايد اين خجالت مسخررو از بين ميبردم
بايد هرروز ساعت ها بدون بدون پلك زدن نگاش ميكردم
بايد تا قبل اتمام اين هفته خجالتو ميذاشتم كنار
از تعجب چشاشو گرد كرده بودو ابروهاشو داده بود بالا
خودمو رو تخت كشيدم پايين تر كه صورتامون دقيقا موازي هم باشه و نزديك تر شيم
چشاش گرد تر شدو با ديدن قيافه ي كيوته متعجبش بي اختيار لبخند زدم
هنوزم مردد بودم
ولي خودمو سپردم به قلبم
انگشت اشارمو بردم نزديك موهاشو با تردد دستمو بردم تو موهاش
-چرا صدات زدم جواب ندادي؟
موقع حرف زدن بدون تكون خوردن و پلك زدن زل زدم به تهه تهه چشاش و سعي كردم تن صدامو تا جايي كه ميتونستم بيارم پايين
شروع كرد بدون توقف پلك زدن
خندم گرفته بود و دلم داشت واسه ري اكشن كيوتش آب ميشد
دوباره خودمو كشيدم پايين تر
با اين كار مجبور ميشد صورتشو رو به پايين خم كنه و ميتونسنم بهتر چشاشو ببينم
حتي نفس كشيدن تو اون موقعيت سخت بود
ولي سعي ميكردم از موقعيتم لذت ببرم به جاي اينكه استرس بكشم
و داشتم موفق ميشدم
مثل هميشه قلبم تند ميزد، ولي برعكس هميشه طپش قلبم احساس خوبي بهم ميداد
حالت بد و استرس نداشتم و دلم نميخواست فرار كنم
لبخندمو عميق تر كردم و دستمو تو موهاش بردم عقب تر
حتي يه لحظه هم چشامو از چشاش برنداشتم
حتي وقتي خودمو كشيدم پايين
صورتمو نزديك تر كردم و دوباره با تن پايين گفتم
-نميخواي جوابمو بدي؟
+چرا چرا..
يقشو مچاله كردم تو مشتم و كشيدمش به سمت پايين
با اين كار سرشو گذاشت رو شونم و منم سفت بقلش كردم
-ميخوام ازت عذرخواهي كنم، نميتونم بهت قول بدم كه ازت فرار نكنم، يه موقعايي اين اتفاق ميفته و از نظر تو كيوته، در اصل ميخوام واسه موقعايي كه جلوتو گرفتم ازت عذرخواهي كنم، اگه خواستي بقلم كني و هزار بار فرار كردم بازم دستمو بكش و نذار برم، سفت نگهم دار و بقلم كن، مجبورم كن كه تو اين موقعيت بمونم
+آريانا...
-چون منم نميخوام بدون انجام دادن كارايي كه تو ذهنمه بزارم بري ، حيف ميشه
با لبخند سرشو رو شونم فيكس كرد و چشاشو بست
دوباره مرسي از نور ضعيف ماه كه باعث ميشد مژه هاي بلند و تند تند بالاو پايين رفتن صورتشو به خاطر نفساي نامنظمش تا حدودي ببينم
چشامو بستم و با كمال تعجب خوابم برد
خوابم نميومد
ولي تو اون لحظه انقد آروم بودم كه خوابم برد
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...