صداي دريا فوقولاده بود، ولي اگه تو تنهايي شب وسايلنتي لب دريا صداي يكيو از پشتت بشنوي واقعا ميترسي
-اينجام از دست تو آسوده نيستم بخدا
سهون پشتم روي سنگا نشسته بود
+ششششششت
-چته
+ترسونديم
-چه اسفبار
با چشم غره چششو دوخت به دريا
+چطوري بداخلاق؟ تنها اينجا چيكارميكني؟
-به توچه؟
+ايش يكم اخلاق نداري، ميرم اصن
داشتم پا ميشدم كه دستمو گرفت
-نرو
+ خعله خوب نميرم، هعيييي
-چيه؟
+درياش قشنگه نميخوام برگردم
-انقد مسافرت ميريم كه حالت بهم بخوره نترس
+يه دريا هست تو ژاپن اونم ميگن عاليه
-آره صخره ايه، خيلي بكره
+خيلي دوست دارم برم، بكي قول داده ببرتم
-لازم نكرده خودم ميبرمت
وقتي ميگفتم بكي عصباني ميشد، نميدونم رو چه منطقي و اصلا دركش نميكردم چرا!
-دستبندت قشنگه
داشت اشاره ميكرد به دستبند آبي سفيد تو دستم
+مال تو
-من نميخوامش، يوجو دوسش داش ,بده ميدمش به اون
تعجب كردم، يوجو هزاربار اينو دستم ديده بود چرا به خودم نگفته بود؟
+باشه
سهون از جاش بلند شد، يه آه كشيدو با اخم نگام كرد
كاپشنشو دراورد و توحالي كه داشت اونورو نگا ميكرد انداختش روشونم
-بپوش اينو
+خودت سردت ميشه ك...
-سردم ميشد در نمياوردم ابله، بپوش حرف نزن
+باشه بداخلاق، مرسي
كاپشنش برام بزرگ بودو خيلي بلند
نگاش بهم افتاد كه يهو ريسه رفت
زيپشو تا ته كشيد بالا ،انقد واسم بلند بود كه فقط چشام معلوم بود
-چقد بانمك شدي
دوتا كف دستشو گذاشته بود رو لپام و با خنده نگام ميكرد
انگار يهو به خودش اومد، اخم كردو بلندشد
-بريم ديگه بقيه معطل مان
***
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...