با حس آويزوني خاصي رفتم بيرون
حداقل خوشحال بودم كه حالا ديگه بلد بودم در ماشينشو بدم بالا و عين افغانيا هنگ نكنم
بدون حرف نشستم و سرمو گرفتم پايين كه يهو به ذهنم رسيد راجعبه اون دزده سوال كنم
-راستي سهو....
صورتمو كه برگردوندم همون لحظه برگشت و خم شد تا كمربندمو ببنده
سرشو گرفته بود پايين كه كمربندو ببنده ولي فاصله ي صورتش كمتر از هشت سانت بود
^هوم؟
-ه..هيچ
يه لحظه خفه شدم
فضاي ماشين يهو خيلي awkward شد و من ازين فاز متنفر بودم
-راستي مرسي رسونديم
^دور نيست فقط من خيلي گشنمه
-ببخشيد انداختمت تو دردسر خب ميخواي برگرد يچي بخور
^واسه اون نميگم
-پس چي؟
^چي دوست داري؟ معمولا ميري بيرون هوس چي ميكني؟
-م..من؟
^غير منو تو كسي اينجا هست؟ با جي پي اس ماشينم حرف نميزنم
ازين كه جلوش انقد خنگو ابلهو كندذهن جلوه ميكردم متنفر بودم
-خب پاستا خيلي دوست دارم.. ممكنه يهو يچي هوس كنم ولي عاشق پاستام.. خيلي دوست دارم غذاهاي خيلي سنتي كره اي بخورم ولي تاحالا نشده
چشاشو تنگ كرد سرشو تكون داد و زير لب گفت
پاستا..
-چرا پرسيدي؟
^گفتم كه گشنمه بعدش بريم يه چي بخوريم
-يه وقتايي يهو ازين سوالا ازم ميپرسي ، اينكه مثلا چي دوست دارم يا..
^چون همه چيت واسم عجيبه، چند ماهه ميشناسمت ولي بازم نميتونم حدس بزنم سليقت چه مدليه
-منم دقيقا همين حسو دارم به تو
^واسه همين موقعيتش باشه ميپرسم
-وقتي رفتيم رستوران ازت ميپرسم توام بپرس، مث truth or dare
^باشه
برگه هارو از لي گرفتيم و من با ديدن پارك شين هه كلي خرذوق شدم و ازش امضا گرفتم
به لي گفتم خيلي خوشتيپ شده و از صميم قلبم واسه فيلمش دعا كردم
سوار ماشين كه شديم چند دقيقه نشستم ولي ديدم هيچ صداي تكون خوردني نمياد و سهون ماشينو روشن نميكنه
برگشتم كه ديدم داره با تعجب نگام ميكنه
-چيزي شده؟
^بايست منم مگه نه؟
خيلي خجالت كشيدم كه بفهمه تو دنياي فنگرليم سال ها بايسم بوده عكسش والپيپرم بوده يا كلي ازش پوستر داشتم
-نه بكهيونه
^دروغ نگو تمام پوسترات روز اولي كه ديدمت عكس من بود
قيافمو مچاله كردم
^پس چرا تا الان از من امضا نگرفتي؟
-يا ما الان همكاريم هر چيزي جايي داره
^كلي عكس ازم داشتي نه؟ عروسكمم داشتي؟ شبا باهاش ميخوابيدي؟
-يااااااااااا سهون
^تازه الان داري با بايست ميري غذاي مورد علاقتو ميخوري ، بهت حسوديم شد
واقعا خجالت كشيدم با اين كه حرفاش صرفا شوخي بود
حس كردم صورتم قرمز شده
صورتمو گرفتم رو به پنجره تا با ديدن قرمزي لپام ضايع تر نشم
^خجالت نكش فقط ميگم كه حرصت دراد، خوشم مياد حرص ميخوري
-ديوونه اي؟
^دخترا حرص ميخورن خيلي كيوت ميشن
-من هميشه كيوتم
^آره خب
برگشت سمتمو با خنده نگام كرد
جزو اولين بارا بود كه مست نبودو مهربون ميديدمش
شروع كرد سرچ كردن رستوران ايتاليايي جوزف تو مانيتور ماشينش و تو گوگل مپ آدرسشو مارك كرد
^ميدوني كه نميتونيم رستورانايه عادي بريم چون بقيه ميبيننمون كافه مامان چان ام امروز بستست چون مسافرته ولي اينجا هر ميزش تو يه اتاق بستست و راحتيم غير اين كه خبرنگارا از سقف بريزن
رستوان قشنگي بود ، فضاش سفيد رنگ با نور كم و آهنگ لايت مثل اكثر رستوراناي لوكس ايتاليايي كه تو تهران رفته بودم، يه چيزي تو مايه هاي ژواني ولي خلوت و كم نور
با ديدن منو بدون فكر آلفردو سفارش دادم و وقتي اسمشو گفتم يه لحظه قلبم شكست
ياد ايران افتادم و تمام خاطراتم
فك نميكردم اسم پاستاي مورد علاقم باعث شه يروزي بغض كنم
^آريانا؟
-ببخشيد ياد ايران افتادم
^خيلي سخته اونم تنها..تو سن پايين! من هميشه تحسينت كردم تونستي خودتو راحت جمع كني
-راحت نبود، نذاشتم بقيه بفهمن
^معلومه كه راحت نيست! ولي اين كه تو يه زنه قوي ايو توش شك ندارم
ني موهيتوشو به لبش نزديك كردو گفت
^تصحيح ميكنم دختر قوي
-منحرف
^تصميم نداري واسه مسافرت بري؟
-چرا ميرمو ميام ولي تا وضعيتم ثابت نشده ميخوام بمونم، كاش ميشد شماهارم ببرم
^ما قرار بود كنسرت داشته باشيم ايران ولي خب خيلي عجيبه كه نميتونيم
-آره ايران اسلاميه
با خنده گفت
^يعني توام حجاب داشتي؟
-حجاب تو ايران مثل اوني كه شما تو كنسرت عربستان ديدين نيست
گوشيمو دراوردمو يكي از سلفياي آخر قبل اومدنمو كه ميدونستم توش خوشگل افتادمو نشونش دادم
^آآآ من فكردم مثل اونايين
-مثل اونام هست
نيشم وا شد وقتي غذاهامونو آوردن، منم گشنم بود
^خب قرار شد سوالامونو بپرسيم
-خب، غذاي مورد علاقت؟
^ميخواي بخري؟
-آره حقوقمو گرفتم اول غذاي تورو ميخرم
^پيتزا خيلي دوس دارم، كم ملات باشه، تو غذاهاي كره ايم جاجانگ ميون و نودل بين
-واي منم عاشق نودل بينم، خب تويي
^اكسو يا بيگبنگ؟ از رو ترس نگو
-اكسو، رنگ مورد علاقت؟
^سبز، من يا بكهيون؟
-چه سوال عجيبي، جواب نميدم
^خب بذار يه طور ديگه ميپرسم، تو بكيو دوس داري؟
يه لحظه خشكم زد، من عاشق بكي بودم ولي به عنوان دوست صميميم نه چيز ديگه
-من بكيو از ته قلبم دوست دارم ولي فقط به عنوان دوست صميميم
اون لحظه اي كه گفتم من بكيو از ته قلب دوس دارم قاشقشو تو دهنش نگه داشتو چشاشو گرد كرد ولي با بقيه ي جملم خنديد
^منم برام عجيب بود
-اسم آخرين دوس دخترت؟
^استلا، ديروز بهم زديم
با اين كه داشتم از حسودي خفه ميشدم ولي با قيافه ي كاملا عادي گفتم
-اه چرا؟
^الكي، هيچكدومشونو دوست ندارم
-پس خلي دوست ميشي ؟
^خل نيستم پسرم، تصحيح ميكنم مردم
-منحرف
^نميشه كه خشكو خالي😂
–خفهشو
^بايس اولت تو كيپاپ؟
-جي دي
^يكي درميون همه عاشق جي دي ان
خواست شروع كنم به حرف زدن كه خم شد جلو و با انگشت شصتش لبمو پاك كرد
^عين بچه ها غذا نخور
-جي.. جي دي چيزه..
^باز قرمز شدي
-ه..ها؟
^خجالت ميكشي قرمز ميشي
-نه آخه گرمه..
^واسه همين سعي ميكنم يكاري كنم خجالت بكشي، بامزه ميشي
-آخه گرم بود و..
^جالبه انقد با پسرا راحتي ولي بازم از يسري چيزا خجالت ميكشي
هيچي نداشتم بگم فقط حس ميكردم دارم قرمز تر ميشم
^و اين موضوع عاليه چون هم پسر نديده نيستي هم مطمئنم كه دختر ناجوري نيستي
با خنده كارت دستشوييو هل داد طرفمو گفت
^غذامون تموم شد پاشو يه آب به صورتت بزن قرمز تر نشي
سرمو انداختم پايين
دلم ميخواست برم تو قبر جاي دستشويي
چنتا قطره آب به صورتم زدمو سريع رفتم كه ضايع نشه
-مرسي ، دفعه ي بعد من ميبرمت پيتزا فروشي حساب ميكنم
^نگران پولاي من نباش، از ٩ سالگي كارآموز بودم كه تا الان پولام تموم نشن
يه نفسه عميق كشيدم تا جلوي استرسمو بگيرم
خودم نميدونم چه مرگم بود ولي وقتي راه ميرفتيم بازوش ميخورد به بازوم هي يه چيزي تو دلم بالا پايين ميرفت
خواستم از رو جوب بپرم ولي با كفشاي پاشنه بلندم حتما يه جاييم ميشكست
يه دستشو از تو جيبش دراوردو دراز كرد سمتم
حاضر بودم قطع نخاع شم ولي دستشو نگيرم،
چون اگه قطع نخاع ميشدم آبرو ريزيش از قرمز شدن كمتر بود
^چرا انقد از من خجالت ميكشي؟
-من ازت خجالت نميكشم فقط..
^به هرحال من ازش خوشم مياد
-از چي؟
^از اين كه فقط از من خجالت ميكشي
يه پاشو گذاشت اونور جوبو دستاشو حلقه كرد دور كمرم و بلندم كرد
با خنده گفت
^آتيش نگيري
سرم هنوز پايين بود چون هنوز دستاشو باز نكرده بودو ميترسيدم فاصله ي صورتمون كم باشه
^اولين بار بود ميومدم اينجا، ازين به بعد زياد ميام
-نميخواي دستتو ول كني؟
^ولي با تو
-چ..چي؟
^ فقط تويي كه انقد پاستا دوست داري منم كلي سوال دارم كه هنوز نپرسيدم چون نميخواستم جزغاله شي، پس بايد بازم بيايم
هنوز سرم پايين بودو واقعا حرفي واسه گفتن نداشتم
دستشو سفت تر كردو سرشو آورد پايين، قدش با پاشنه بلندامم از من كلي بلند تر بود
-نيايم؟
^بيايم
سريع خودمو از بغلش كشيدم بيرونو سوار ماشين شدم
تا خونه هيچي نگفتيمو منم موقع پياده شدن فرصت حرف زدن ندادم و با يه "بازم مرسي خدافظ" سريع از ماشينش پريدم بيرون
تا طبقه ي سوم هتل با كفشام دويدم و به خودم تو آينه زل زدم
هنوزم قرمز بودم
نبايد به خودم اجازه ميدادم قلبم انقد سريع بزنه، من هيچ شانسي تو اين موضوع نداشتم پس بايد سريع خودمو جمعو جور ميكردم
پس چرا انقدر مهربون نگام ميكرد؟
يدونه زدم تو صورتمو به خودم گفتم
خب احمق تو دوستشي، اين همه دختر فوق العاده كنارشه تورو ميخواد چيكار؟
با حرص پتومو كشيدم ولي بازم نميتونستم فكر نكنم
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...