روز سوم
ميدونستم به خاطر مدرسه نرفتن تنبيه ميشدم
ولي برام مهم نبود
چون اين تنبيه قرار بود آخر اين هفته اتفاق بيفته
بعد اين هفت روز با سهون
حتي تنبيهم برام دلنشين بود
هرچيزي كه ذهنمو درگير كنه
يادم بره اين هفته تموم شده
دلم ميخواست همه تنبيهم كنن
انقدري كه اشكم دراد
انقدري كه تمام ذهنم درگير شه
و وقتي براي دوست داشتن سهون نداشته باشم
فقط سه روز مونده بود و ميخواستم رمانتيك ترين چيزارو باهاش تجربه كنم
ميدونم سه روز واسه همچين چيزي كمه
ولي ميخواستم مثل اونشب بهش نشون بدم كه معذب نيستم
اينجوري دست اونم بازتره
با تعجب حوله ي تو دستشو انداخت رو مبل
+نرفتي مدرسه؟
-نوچ
+غلط كردي
-اههههه
+از فردا خودم ميرسونمت خودم ميام دنبالت، گوه ميخوري مدرستو بپيچوني، بيچارت ميكنم
-چِلا؟^_^
+اونجوريم حرف نزن منو خر كني بايد بري مدرسه، دِهَه همين كه گفتم
-اصن ميخوام بپيچونم برم بيرون
+بيرون ؟ دنبال چي؟
-دوسپسر ^~^
+تو گوه خوردي بچه پررو
-همنه كه هست ^~^
خواست بيفته دنبالم كه با صداي عادي ادامه دادم
-نه حالا جدي ميدوني چرا نرفتم؟
+نه
-خب چون دير ميومدم ديه
+خو
-خو .. نميديدمت ديگه:(
يه لحظه چشاش چهارتا شد
كنترلو گذاشت رو ميز و دستاشو به نشونه ي بغل باز كرد
با خنده رفتم بغلش و دستاشو سفت بست
+اي خداا يه كاري ميكني اصن دلم نياد كتكت بزنم
-ميخواسي منو بزني؟
+آره 99% اوقات
-الالاغ
+فيلم ببينيم؟
-ببينيم
دستاشو باز كردو رفت از كشوي جلوي تلوزيون چنتا فيلم آورد
اكثرشون رمانتيك بودن
-منحرف
+رمانتيكه اونجوري نيست كه
-نه تروخدا اونجوري بيار :|
+هستا، بيارم؟
-خاك تو سرت يعني
با دقت سعي كردم بهترينشو انتخاب كنم
يكيش به نظر كيوت تر از بقيه بود
كه روي كاورش دختره جلوي دوچرخه ي پسره نشسته بود
ولي كاورش ازين فاز كيوتاي بانمك بود
معلوم بود عشقيه نه كثافت كاري
-اين
+منم ميگم همين
سي ديو گذاشت تو دستگاه ورفت تو آشپزخونه
صداي مايكرو ميومد
تعجب كردم ولي حال نداشتم تا آشپزخونه برم ببينم چخبره
با دو تا پيتزاي گنده اومد نشست بغلم رو مبل
-يااااااااااا
+از من بهتر هست؟
-نه جدي
با خنده پيتزامو گذاشت سمتم رو ميز
+شروع شد شروع شد
فيلم تو يه شهر شلوغ شروع شد
مثل اينكه پسره و دختره همكار بودن
منم كه تو بغلش بودم حس ميكردم صداي قلبم نميذاره بفهمم اصن تو فيلم چي ميگن و چي ميگذره
يكم خودمو كج تر كردم و باعث شد مجبور شم پامو بندازم رو پاش
هرچند دقيقه يبار كه با حرفاي پسره ميخنديدم شونمو ناز ميكرد يا موهامو ميداد كنار
كه باعث ميشد از خنديدنم به گوه خوردن بيفتم
فيلم كم كم داشت غمگين ميشد
دختره مريض بود، مشكل شديد تو مجاري تنفسي
و بخاطر مريضي و دردش فكر ميكرد بهش خيانت شده
جواب پسررو نميداد و همش تو بيمارستان گريه ميكرد
كم كم داشت گريم ميگرفت
سهونم كه عين خيالش نبود خرچ خرچ چيپساي تو دهنشو ميجويد
پرستار اومد سراغ پسره و يه نامه بهش داد
كه توش يه گردنبند و نامه از طرف دختره بود
دستمو گرفتم جلوي صورتم تا از ناراحتيم كم كنم
سهون هر هر بهم ميخنديد و چيپس ميچپوند تو حلقش
پسره هي داد ميزد اميلي اميلي و گريه ميكرد
ديگه واقعا داشتم خل ميشدم
ولي نميتونستم تكون بخورم
چون جفتمون رو مبل رو يه سمتمون خوابيده بوديم
و فقط اون دستشو گذاشته زير سرش كه ارتفاعش از من بلندتر باشه و بتونه تلوزيونو ببينه
مبل عرض زيادي نداشت
همون موقعشم خيلي تو هم بوديم
واويلا اگه نزديكتر ميشديم
دستمو رو صورتم سفت تر كردم كه گريم نگيره
با خنده دستشو از زير سرش برداشت و گذاشت دور كمرم
كشيد سمت خودش ،سرشو گذاشت رو شونم و چشاشو بست
عاشق اين بودم كه از فاصله ي نزديك نگاش كنم
البته در صورتي كه اون منو نگاه نكنه
پوستش صورتش دست كمي از بلوز سفيدش نداشت
دستاي لاغر و كشيدش و صورت استخونيه روشنش
موهاي نرم و نامترتب مشكيش
مژه هاي پره بامزش
لپاي نرم و چشاي ريز بادوميش
لباي كوچولوي صورتيش
و بهتر از همه بدن سرد و لاغرش كه با نفس كشيدن پشت كمرم احساس ميشد
نميدونستم رو كدوم زوم كنم
دستامو گذاشتم رو دستاش كه دور كمرم بود و سرمو بين صورت و شونش جا دادم
چشاشو باز كرد و سرشو تكون داد كه با اين كار دماغش خورد به دماغم
هول شدم و سرمو گرفتم رو به تلوزيون
+فهميدي فيلم چيشد؟
-نه
+منو تو اصلا نبايد فيلم ببينيم
معلوم بود خوابش گرفته
چشاش نيمه باز بود
صداي گرفته و خوابالوش داشت ديوونم ميكرد
دوباره چشاش و بست و سرشو گذاشت رو شونم
يجوري بغلم كرده بود كه انگار شاسخينم
با نفس كشيدن لپش فرو ميرفت تو لپم و دوباره ميومد بالا
دلم ميخواست انقد بزنمش كه بميره
آشغالِ دوست داشتني
بيست دقيقه گذشت كه چشاشو باز كرد و دستاشو كشيد
+آخيشششش
-خوابيدي؟
+نه چرت زدم
-حالا من خوابم گرفت
+اهه، اصن نفهميديم فيلم چيشد
با خنده سرمو گذاشتم رو دسته ي مبل
اونم دوباره شروع كرد به لمبوندن چيپس
چجوري انقدر ميخورد ولي مثل چوب كبريت بود؟
سرمو تكون دادم كه
جام رو مبل فيكس شه و چشام كم كم گرم شدن
با خنده دستشو كرد تو موهام
هردفعه كه دستشو تكون ميداد حس ميكردم تا مرز خواب ميرفتم
هركي به موهام دست بزنه خوابم ميگيره
مخصوصا اين عوضيه كار بلد -_-
+آيگووووو نگاش كن
-نكننن
فهميد خوابم ميگيره چون موقع گفتن 'نكن' هي صدام قطع و وصل ميشد
چون هي دستشو نگه ميداشت و دوباره تكون ميداد
+وووووووش
-گفتم نكننن
دماغشو چسبوند به گونم
هم خوابم گرفته بود هم ميخواستم فرار كنم
خبلي وضعيت بدي بود
هي ميخواستم فحش بدم ولي دستشو ميبرد تو موهام و خفه ميشدم
از فكري كه تو سرم ميگذشت ميترسيدم ولي واقعيت بود
عاشقش بودم
از تهه تهه دلم
حتي اگه عضو اكسو نبود
ولي همين سهون بود بازم عاشقش ميشدم
پيداش ميكردم و عاشقش ميشدم
دستشو از تو موهام برداشتم و گرفتم تو دستم
از تفاوت دستامون خندم ميگرفت
پوست من به اين معروفه كه هميشه داغه داغه
ولي اون اكثرا سرد بود
دستش كشيده بود و مال من دايره
انگشتاش بلند و استخوني بود
مال من كوتاه و تپل
پوست اون مثل سفيد برفي بود و مال من تيره
عاشق دستاي لاغر و سرد و رگاي دستش بودم
ديگه آخراي فيلم بود و حرفي براي گفتن نداشتيم
و من بيشتر از پيش خوابم گرفته بود
اومدم چيپس بردارم كه يه لحظه تمام بدنم يخ زد
كارش كاملا بدون منظور نبود
ولي معلوم بود بدون دليل خاصي دستشو گذاشت رو پام
چون واقعا دستش جاي ناراحتي بود
ولي چون من شلوارك پام بود يه لحظه برق از سرم پريد
و حتي چيپسه از دستم افتاد
چيپسو گذاشتم رو ميز و سرمو گذاشتم جاي قبل
دستشو تكون داد ولي دوباره ثابت نگه داشت
انگار ميخواست يكاري كنه ولي نميتونست
كم كم داشت خوابم ميگرفت
سرشو آورد پايين و با ترديد سريع گونمو بوس كرد
خواستم سرمو برگردونم سمتش كه سرم خشك شد
انگشتاشو از روي پام سر داد به سمت بالا
تمام بدنم داشت به طرز فجيعي مور مور ميشد
انقد آروم كاراشو انجام ميداد كه بنظرم ساعت ها طول ميكشيد
بدون توقف يا برداشتن انگشتاش مسيرشو ادامه داد
تا به بلوزم رسيد
دستش رفت زير بلوزم و من بدون اينكه خودم بخوام نفسمو با يه صداي بلند دادم بيرون
با اين كارم خنديد و دستشو آورد بيرون و به سمت دستم تغيير مسير داد
داشتم ديوونه ميشدم
واقعا داشتم خل ميشدم
حتي ميترسيدم اگه يكم ديگه طول بكشه كنترلمو از دست بدم
يهو بپرم بغلش يا چميدونم
هر كاري از دستم برميومد
واقعا داشتم عقلمو از دست ميدادم
سنگيني نگاهش و حس آروم حركت دادن انگشتاش رو كل بدنم چيزي نبود كه بخوام تحملش كنم
با رسيدم به گردنم با انگشتاش موهامو داد كنار بالاي گوشمو بوس كرد
خواستم بلند شم چون واقعا داشتم نفس كم مياوردم
از جام نيم خيز شدم كه از پشت پام گرفتم و از زمين بلندم كرد
-ي..يا ولم كن
صدام پر از بغض بود
نميتونستم خودمو آزاد كنم چون خجالت ميكشيدم
نميخواستم راجع بهم فكر بدي كنه
با اين كه ميدونستم فكر بدي نميكنه
ولي حس زنونم و احساسات قاطي پاتيم زجرم ميداد
با كمرش در اتاقو باز كردو از پشت پرتم كرد رو تختش و تقريبا ميشه گفت خوابيد روم
ولي كامل نخوابيده بود
دستاش بين صورتم بود
بدون هيچ حرفي زل زده بود بهم
عاشق اينطوري نگاه كردنش بودم
يادم وفت ميخواستم بهش فحش بدم
اصن حرف زدن به كلي يادم رفته بود
تقريبا دو - سه دقيقه ي كامل زل زده بوديم بهم
بدون حرف
بدون صدا
فقط نگاه
لباشو گاز گرفت و سرشو برد سمت پيشونيم
+منو ببخش ولي داري ديوونم ميكني
ديگه نميتونستم
نفسمو دادم بيرون و سعي كردم راحت باشم
دستمو پيچيدم دور گردنش و بهش فهموندم ميتونه راحت باشه
برام مهم نبود چه اتفاقي ميفته
چون ميدونستم حسمون بهم هيچ كثافت كاري اي توش نبود
و هر اتفاقيم كه ميفتاد بازم نشونه ي عشق بود، نه گه كاري
***
YOU ARE READING
- 17X -
Fanfictionفك نميكردم يروز ازت ياد كنم نه به عنوان يه طرفدار به عنوان خاطره كه روزي X17 بار قلبم برات بزنه وقتي روز 17 فروردين ميفهمم رمز گوشيتو گذاشتي 1717 و 17 بشه مقدس كدوم طرفداريو ديدي لياقت يه داستان عشقي واقعيو داشته باشه؟ شايد واسه همين از ترس صدام در...